دور تازه
در این دور تازهی یادداشت گذاری در باره کتاب و در وبلاگ، به ضرورت کمی وقت ( وقت کم من یا شما یا هر دو؟ ) به یک یا چند عبارت خلاصه میکنم و در مواردی با گذاشتن یک چند ستاره، از این هم خلاصهتر. هر چند حیف ام می آید یادداشت های مفصلی که قبلاً در باره بعضی کتابها نوشتهام و در جاهایی منتشر شده اند که به اندازه کافی دیده نشدهاند همچنان خاک بخورند کم خوانده باقی بمانند. پس آنها هم هست. تازه... کجا دیدهاید آدمها سفت و سخت روی قولهاشان باقی بمانند؟ به وعدهشان، خوب و کامل، عمل کنند؟
در طول سفر سه هفته ای به سوئد خواندن کتاب « علائم حیاتی یک زن » کار مشترک( ؟ ) خانمها فرزانه کرمپور، لادن نیکنام، مهناز رونقی را نیمه رها کردم و فکر کردم اگر آن را آن جا به کسی، هرکسی، از دوستانم هدیه بدهم هم تغییری در سرنوشت آن نسخه که همراهم برده بودم پیدا نمیشود. بنابراین هلک و هلک گذاشتم توی چمدان و برش گرداندم به تهران و اصفهان و قشم تا توی قفسه کتابهایم آرام بگیرد. این هم از صدقه سر داستان اول ( کار خانم فرزانه کرمپور ) اتفاق افتاد؛ از بس سر هم بندی و سرد و بیمزه بود. کار خانمهای دیگر فعلاً در بوتهی آزمایش قرار نگرفتهاست.
امان از این جرقهها که وقت و بی وقت ناگهان در سر نویسندهها میزند. این که مثلاً میخواهند خواننده را قبل از خواندن کتاب غافلگیر کنند و کت و کول بسته پای متن بنشانند! اینکه به جای هرگونه کنجکاوی یا حدس و گمان در باره ارزشهای اصیل اثر همهاش با خودش بگوید: عجب! مگر میشود؟ یعنی اینقدر مکانیکی و مهندسی است؟ میشود سه تا آدم کنار هم بنشینند و همه ریزهها و لایههای خلوت لازمهی خلاقیت در داستان و رمان را برای هم باز بگویند و در یک گونی بزرگ بریزند؟ چهقدر از هنر و تواناییهای اختصاصی هرکدام از سه نفر خرج ارتقاء کیفیت کار دو نفر دیگر شده؟ با کدام ابزار؟ نقد؟ پیشنهاد؟ چه قدر آن دو نفر دیگر به نقد و پیشنهاد نفر اول توجه کردهاند؟ اگر میتوانستهاند اینقدر به هم نزدیک باشند که یک اثر واحد بنویسند ( یا انتظار داشته باشند خواننده بپذیرد که این یک اثر واحد است )... اما نه... شاید قرار نبوده که به هم نزدیک باشند. شاید قرار بوده هرکس خودش را بنویسد! شاید قرار بوده این سه تا اسم کنار هم بیشتر یک حربه تبلیغاتی باشد برای کتاب... ایده بدی هم نبوده. سه تا نویسنده، سه تا نویسنده زن،..با یک روی جلد مکش مرگمایی... چه میشود! لابد کتاب است که حلوا حلوا خواهند کرد! با این حال تکلیف خودم میدانم کار آن دونفر دیگر، خانم نیکنام و رونقی را هم کامل کامل بخوانم. اگر این همه کتابها که نویسندههایش به تنهایی و به روش قدیمی! نوشته اند بگذارند. اما یک سئوال دیگر: تکلیف شور و هیجانی که خود نویسنده به عنوان خالق اثر در هنگام خلق با آن مواجه میشود ( یا به نظرم قاعدهتاً باید بشود یا میشده ) چه خواهد شد؟ و البته سئوالهای دیگر که... اماباور کنید هیچ لازم نیست لقمه را اینقدر دور سر خودمان بگردانیم و حرکات محیرالعقول انجام بدهیم. اگر کاری خوب باشد در همان دو سه سطر یا پارگراف یا حداکثر صفحه اول دام افکنی را به نتیجه خواهد رساند. لازم نیست پیشاپیش چراغها را خاموش کنیم که... بگذریم.
یادم به آن جمله معروف افتاده که می گوید بکش ولی خوشگلم کن! این جا احتمالاً باید گفته شود: بکش ولی فروش کتابم را ببر بالا...یا: دیوانه چاپ چندمم!
اما در باره چندتا کتاب دیگری که به تازگی خواندهام. منظورم از به تازگی از وقتی است که برگشته ام به این سفینهی افتاده لب دریا.
« پرتره مرد ناتمام » مجموعه داستان از آقای امیر حسین یزدانبد: دریغ از یک ذره تخیل. یا من خواب بودم وقتی می خواندم یا وقتی می خواندم خواب می بردم! وای از وقتی که یکی مثل آقای یزدانبد در داستان « دادزن » ( پسر برو تو اسم و تا آخر داستان همهاش کف کن! ) با یک برس نخراشیده نتراشیده، دو سه تا رد با رنگ سیاسی هنری مردمی انقلابی روی تابلو نقاشی سر هم بندی شده و حوصله ویران کن اش بکشد و مثلاً به روز و امروزش کند! تعجب میکنم از آنهایی که گاهی میبینم « پرتره مرد ناتمام » را بفهمی نفهمی حلوا حلوا هم میکنند. نکند پای آن شبکهی مافیایی در کار باشد؟ هست؟ یک چیزهایی پیداست البته ولی... باید خودشان بگویند دارند از جیب کی خرج کارها و داوریشان میکنند!
« خواب با چشمان باز » نداکاووسیفر خوب بود. متاسفانه کتاب دم دستم نیست که بیشتر و دقیقتر در بارهاش بنویسم. اما همین را بگویم ( که جای دیگری هم گفتهام ) وعده یک نویسنده خوب است. باید دید چه خواهد کرد. به عنوان کتاب اول قابل قبول است و دستت درد نکند دارد. امیدوارم این... بگذر مرد! اینقدر سیاه فکر نکن! این قدر ناامید نباش! میبینی که! بدون شبکه و مافیا و ویراستاریهای آن چنانی و نان بسته بندی کردنهای جور دیگر هم ممکن است، آنهم توی شهرستان، یک اتفاقهایی بیفتد. پس یک بار دیگر: دستت درد نکند خانم کاووسیفر! نقد مفصل هم طلب دوستان.
اما در این فاصله یک ماه، مدتی که از انتشار کتاب شناگر خودم می گذرد، چندتایی رمان نوجوانان خواندم. از میان اینها: « جزیره »از داریوش عابدی، « لالایی برای دختر مرده » از حمیدرضا شاهآبادی، « صوفی و چراغ جادو » از ابراهیم حسنبیگی، « حتی یک دقیقه کافی است » از آتوسا صالحی، « هستی » از فرهاد حسنزاده، « اولین روز تابستان » از سیامک گلشیری، « لالو » از یوسف قوجق، « دوست غار نشین من » از محمد کاظم اخوان، « شاهینها و بشکهی باروت » از محمدرضا اصلانی کار آقای حمیدرضا شاهآبادی را به لحاظ موضوع عمیقاً انسانی ( متاسفانه پرداخت کار چندان که باید قدرتمندانه نبود ) و کار آقای سیامک گلشیری را به لحاظ مهارت در پرداخت و تعلیق بسیار خوب پسندیدم. یک کار قدیمی تر هم از آقای جمشید خانیان خواندم به نام « قلب بابو » که فضای جنوبی ( از نوع بندر لنگهای ) داشت و خیلی نپسندیدم. کمی سر هم بندی شده بود. و یک کار خیلی بد از علی اصغرعزتی پاک به نام « زود بر میگردیم ». وقتاش نرسیده بعضیها با خودشان و دیگران رو راست تر باشند و قبل از اینکه همه بفهمند دست از به اصطلاح کار بکشند و از سر میز بر خیزند؟
اما کشف من کار ممتاز آقای فرهاد حسنزاده بود. « هستی » کتابی است که گرچه در قد و قامت رمان نوجوانانه نوشته شده، بدون شک یکی از بهترین رمانهای فارسی است که طی یکی دو سه سال اخیر خواندهام. حتی الان واقعاً یادم نمیآید در این مدت رمان دیگری در این حد خوانده باشم و فقط از روی احتیاط میگویم یکی از بهترینها. کار آکتر اصلی رمان دختری است که رفتاری پسرانه دارد و این پایه اصلی طنز شیرینی است که سراسر « هستی » را خواندنی کرده. در این جهت، کارآکتر پدر، بیبی، دایی جمشید، و البته سهراب کوچولو که تازه به جمع خانواده اضافه شده و نیز وضعیت فیزیکی تصویر شده خانه کوچک آنها در کمپ جنگزدگان و کاردقیق و درست با لهجه آبادانی پایه های دیگر این شیرین سازی داستانند که همگی در جاهای درست خود نشسته اند.
در این باره البته باید بیشتر و بیشتر نوشت. اما می گذارم شما هم کشف کنید وکشف شما هم باشد. ببینید آقای حسنزاده با این فضای اصلاً تلخ و غمبار جنگ و آبادان و مهاجرت و روایت نوجوانی ( آن هم از نوع دخترانه پسرانه نمایش ) چه کرده و چندبار شما را می خنداند و البته... البته به گریه میاندازد. ببینید با لحن و لهجه چه شیرینکاری هایی کرده است. گاهی حسرت می خورم چرا بعضی چیزها را این قدر دیر خبر میشوم؟ بعضی چیزها مثل همین... همین که گاهی ممکن است در مجموعه ادبیات نوجوانی که امروز در میآید « هستی » ممتازی هم باشد وسط آن همه بودن متوسط و معمولی و حتی بد. وقتی داشتم کتاب حسنزاده را میخواندم چندبار به خودم گفتم کاش این « هستی » را قبل از نوشتن « شناگر» دیده بودم. اما حالا هم دیر نیست. هیچ وقتی برای هیچ کاری دیر نیست. شنیده ام کار جمشید خانیان در این مجموعه با نام « عاشقانههای یونس در شکم ماهی » هم کار قابل توجهی است. هر وقت خواندم نظرم را خواهم نوشت.
مثل همیشه. عالی بود. مخصوصن کتاب این سه خانم با آن ایده ی چندصدایی. این ها هنوز معنی چند صدایی را نمیفهمند. فکر میکنند اگر سه نفری رمان بنویسند چون سه نفری نوشته اند چندصدایی به وجود آوردهاند. به خدا روح باختین را با این چندصدایی شان توی گور میلرزانند
این کتابها را نخوندم اما اخرین کتابی که خوندم از خانم شهلا زرلکی است و در موردش می نویسم .
اگر منظورتان مجموعه داستان ایشان به نام ... دایناسور... ( عنوان دقیق اش یادم نیست ) است آن را خوانده ام و به جز آن داستانی که در حمام زنانه می گذشت و خیلی خوب نوشته شده باقی خیلی قوی نبودند. به هرحال انتظارم از خانم زرلکی بیش تر است. کاش انتظار خودشان هم از کارشان بیشتر باشد. اگر این طور باشد می توانیم امیدوار باشیم کارهای بهتری از ایشان در راه باشد. اسباب خوب تر نویسی را فراهم دارند.
سلام
گفت و گویی داشتم با این سه نویسنده زن خالق یک رمان که به زودی منتشر میپشود. شاید برای شما هم جالب باشد خواندنش و اینکه چرا اینطوری شد
حتما و ممنون. دنبال می کنم. بازهم ممنون.
سلام
خیلی خوب بود.
اما گاهی عدم تایید یک کتاب خود دلیلی می شود که آدم کتاب را بخرد و بخواند تا بداند چرا بد!؟
با اجازه لینکتان کردم
سلام
احتمالا همین طور است که می گویید. اما به نظرم همان طور که لازم است بگوییم چه چیزی را دوست داریم و چرا لازم است بگوییم چه چیزی را دوست نداریم و البته چرا. این خودش کمک می کند به شفاف شدن وضعیت آن چیز در دیدگاه ما.
به هرحال ممنون که دقیق شده اید.
بابا خیلی با حالی! میدانید اعتماد به نفس زیادی را چی می گویند؟ هر کس نظرش در مورد این کتابها خلاف نظر شما باشد طرف حتما عضو مافیاست نه؟ حکم آخر و حرف آخر را شما صادر می فرمایید؟ برم سرچ کنم مثل این که شما آدم خیلی مهمی باید باشید در ادبیات که این جور قاطع حکم صادر می فرمایید. خودت یک پا پدر خوانده هستی یا اداش را در میاری و خیلی دلت می خواست باشی نه؟ این کتابها خوبند یا بدند فقط و فقط به این دلیل شما اعلام می کنید چرا؟ معلوم نیست. خیلی با حالی!!
سلام
درباره آن چه که خوانده ام نظر دادم.
این جمله معروف را شنیده ای که: نگاه نکن کی می گه! ببین چی می گه!
خوانده ام که ببینم چی می گویند.
بد نبود امضای کامل تان را می گذاشتید. چی می شود مگر؟
متشکرم آقای عبدی. از نظری که نسبت به هستی داشتی.
صداقت شما در نظر دادن امید است و بخل بعضی کسان... باز هم مایه امید.
کار خوب خوب است دیگر.
"چی" رو خوب اومدین خیلی با حال بود!
نگرفتم.
...
دوباره خواندم و گرفتم چی گفتید. زنده باشید.
منم "هستی" را که خواندم ، دوستش داشتم. زندگی است که ار در اوج جنگ شکل می گیرد. قلم آقای حسن زاده، بسیاز محترم است.