زمانی باز میگردم
زمانی جویها و آبشارها
به چشمهها سر میزنند
و بادها
درغارها آرام میگیرند.
چمدانم را زیر تخت میسرانم
و بر ملحفه بینقش دراز میکشم
کلاغی از سرشاخههای سپیدار میهراسد
مرغی از پرسه در باغچه سربرمیدارد
آنگاه
طوری که بویی نمیبری
استکان چایم را برمیدارم
از کوچهباغها میگذرم
از کاهگل و سنگ قلوههای رودخانه بالا میروم
و با شاخه گردویی
ترکه آلبالویی
رد پایم را پاک میکنم.
سلام جناب عبدی عزیز
واقعا بزرگواری کردید با حضورتون...ممنون از پیامتون و اینکه من مخاطب نوشته هایتان هستم هنوز اگر چه کمتر نظر می دهم...چه در وبلاگتان چه گاهی که می بینم در همشهری داستان مطلبی دارید و صد البته قلعه ی پرتغالی که همیشه در کتابخانه ام جلوی چشمم است
به امید اینکه زودتر کار بعدی تان را بخوانیم
ممنون
منهم دوست عزیز.