قبل از اینکه پرده از یک به صطلاح سرقت ادبی احتمالی (یا یک توارد حیرت آور!) بردارم ( و نشان بدهم چگونه خانم نویسنده معروف موفق این سالها - که اتفاقاً من هم مثل خیلیهای دیگر فکر میکنم خود فقط نویسندهاش به اندازه لازم وکافی صاحب استعداد نوشتن هست و اگر نه همه، شایستگی حداقل بخشی از تمجیدها و تعریفها و جوایزی که تا به حال گرفته را دارد - ظاهراً بی آنکه نگران باشد روزی دستاش رو بشود، اقدام به سرقت ایده اصلی رمان خود از یک داستان جوان شهرستانی از همه جا بیخبر جویای نام و نان! نویسندگی کرده و هیچ ککش هم نگزیده است ) مایلم در باره سه کتاب خوب، سه مجموعه داستانی که اخیراً خواندهام مختصری بنویسم. بنابراین به قول مجریان برنامههای تلویزیون از شما دعوت میکنم تا پایان این یادداشت با من باشید!
به نظرم بخشی از خوش آمدنم از« دو کام حبس » مریم منصوری ناشی از غیرقابل انتظار بودن لذتی است که از خواندن آن نصیبم شد. تکرار کارزار شترگاو پلنگ سالهای اخیر جایزه بنیاد گلشیری ( طفلک گلشیری! ) متقاعدم کرد وقت بیشتری بگذارم روی کارهایی که در آنجا دیده نشدهاند یا... این شد که گشتی در کتاب های هنوز نخوانده زدم و با وجود طرح روی جلد نه چندان جذاب و رنگ خاکستری فعلاًباش تا بعد! زمینه، کتاب را برداشتم و در همان دو سه پارگراف اول تصویر زنده ساختمان یکی از روزنامههای چندسال پیش ( که اتفاقاً یک بار از نزدیک دیده بودم و حال و هوای روزنامه نگاری این سالها کمی دستم آمده بود ) در نظرم آمد. معلوم است که کنجکاوتر شدم و ادامه دادم. داستان دوم که راوی را در سفر حج تصویر میکرد و جستجوی معنادار دختری جوان برای یافتن پاکتی سیگار در هتل و بازار سنتی آنجا را به عنوان کنش اصلی و سراسری متن مطرح می ساخت بیشتر در دلم نشست و دیدم که از تعلیق توام با فضاسازیهای نو داستانی هم برخوردار است. جز این نگاه راوی زن جوان و شهری ایرانی که چندان هم مرعوب فضای خاص چنان جایی نشده و نفس خود را میکشد و نگاه خود را دنبال میکند متن را خواندنیتر کرد. در داستان « پیچیدگی » که شاید بهترین داستان مجموعه باشد فضای روستایی و جاده ای اطراف تهران، هم ارز با دغدغههای عاطفی راوی زن جوان حول رابطه موجودش با مرد همسردار در زمینهای حاوی اشاراتی به مناسکی مذهبی به نحوی یاد ماندنی روایت شده. هرچند موفقیت نسبی نویسنده در پرداخت بعضی داستانها مثل همین « پیچیدگی » و نیز « تشنه » تکافوی ارتقاء کل مجموعه به سطح یک کتاب ممتاز را نمیکند اما بی تردید امیدوار کننده است و به گمانم میشود گفت خیز بلندی است تا در آینده نه چندان دور شاهد پرواز غبطه برانگیز خانم منصوری باشیم. عنصر حیاتی چنین پروازی تخیل نویسنده و لحن منعطف او در بازتاب نگاه زنانه راویهایش است. انعطافی که خوشبختانه به نمایش رایج و اغلب تصنعی اروتیسم و شیفتگی کاسبکارانه به مواد مخدر جدید و قدیم بعضی برگزیدگان ( البته با چشمک! ) شباهتی ندارد. نکتهای که میتوانم و مایلم اضافه کنم این است که شانس با نویسنده یار بوده که بوته آزمایش و انتخاب و جایزه در موردش فراهم نبوده و این بازی فعلاً به وقت دیگری موکول شده!
« امروز شبنه » یوسف انصاری هم خواندن دارد. این همه مواظبت و مراقبت از داستان و این نگاه اگر نه خیلی تلخ اما کمی عبوس و بی گذشت و به اشکال مختلف جانبدارانه از نوعی مردمگرایی صفر تاصد نتایج قابل قبولی به بار آورده. دغدغه همه وقت نویسنده در گفتن قصه و داشتن قصه و پاک کردن هر گونه حاشیه و تذهیب از متن ( همهاش به نظرم می آمد انصاری عزیز انگار که موقع نوشتن داستان ها قلم را زیاده از حد روی کاغذ فشار می داده یا تق تق کلیدهای کامپیوترش به طور غیرعادی در اتاق می پیچیده! ) داستان اول مجموعه، برف، با گارد بسته راوی روایت می شود. همه چیز از قبل طراحی شده تا جملهای اضافی گفته نشود و چه خوب که گفته هم نمیشود. اما آن برف و گرگ و روستا و آدمها و تواناییهای مسلم نویسنده گویی همه تنها مصروف آن میشود تا ترس که ذاتی بشر است و در محیطهای طبیعی مثل جاده و جنگل و صحرا فرصت نمود برجستهتری می یابد تقبیح شود. به عبارت دیگر داستان ظرفیت آن را دارد که نگاه دقیق تر و عمیق تری به روابط آدمهای آن روستا و بچههایی که راوی اول شخص داستان اند بیندازد. اما دغدغه نویسنده و توجه مستقیم اش به قصه و جمع و جور کردن روایت این فرصت را از دست نویسنده زمین نهاده است. ایستادن ضمنی راوی در جایگاه قاضی در باقی داستان ها نیز مشهود است و این نگاه، در شرایط تقریباً یکسان فقدان کودکان و زنان در داستانها ممکن است به نوعی خشونت در دیدگاه تعبیر می شود که چه بسا ایده اصلی مد نظر نویسنده نبوده باشد. نگاهی که به لحاظ تکرار میتواند بیطرفی نویسنده را در قضاوت کارآکترها زیر سئوال ببرد. خشونتی که گاه مرتبت داستانی آثار را تنزل می دهد و وجه جامعه شناسانه و نگاه اصلاح گرایانه در متن ها را برجسته تر می نمایاند. توجه کنید به فضای فقرآلوده و نیز نقد و طنز خرافات در چند داستان مجموعه و تکنیک های سرراست و رفت و آمدهای ساده در آن ها و پرهیز حتی المقدور از هرگونه عبارت پردازی که به فردیت کارآکترها و خلوت آنها و روابط خصوصیشان با خود و دیگران اشاره داشته باشد که متن را گاه به مرز تلخی نزدیک می کند. اما جای نگرانی نیست و نویسنده در آزمونی که خود برای خود فراهم کرده موفق بیرون میآید. به کلام بهتر از آن جا که نویسنده در جنبههای دیگر داستانی، به ویژه ایجاد و حفظ ماهرانه تعلیق تا پایان و از آن مهمتر ارائه قصه در همه حال موفق است و در مقیاس و معیاری که خود به آن معترف است ( ارادتی که همواره و در این مجموعه نیز به داستان نویس بزرگ معاصر غلامحسین ساعدی از خود نشان می دهد ) درست عمل میکند ز مینه بحث پیرامون چرایی و چگونگی نقیصه های احتمالی فوق همچنان باز نگه میدارد. داستان سگسار با وجود شباهت در شروع ( با داستان برف ) و پایان بندی تقریباً قابل انتظارش قوی ترین داستان مجموعه است. فضای حیوانی و رعب آور کارخانه با بوی مداوم پوست و خون و امعاء و احشاء پراکنده در اطراف و توهم درندگی سگ های مهندس، به ویژه بعداز حضور خرس و تولهاش خیلی خوب درآمده و غبطه برانگیز است. آنچنانکه شکی باقی نمیگذارد نویسنده خود چنین تجربه ی هولناکی را از سرگذرانده یا به گونهای مستقیم شاهد آن بوده است. اگر چه داستان میطلبد برای حضور وقت و بی وقت راوی در باغ توجیه بهتری یا پاسخ مناسبتری وجود داشته باشد و اگر چه نمیدانیم چرا مهندس که رفتاری چنین سبعانه و بی رحمانه از خود بروز می دهد چرا باید آن قدر نازک دل و ترسو باشد که برای تحمل شرایطی که خود مشوق و مروج آن است چشم انتظار همراهی و همدلی فردی مثل راوی باشد، با اینحال باغ خشونت و مرگ در بستری از سرمای استخوانسوز و تنهایی سرد و مرگآلود تاثیر گذار روایت شده.
اجازه میخواهم مثل دیگران به تاثیر ساعدی بر کار انصاری هم اشارهای داشته باشم هرچند این امر را، حداقل در مقیاس ساعدی و نوع تاثیری پذیری انصاری از وی عیب نمی دانم و بسیار بسیار شرف دارد به بعضی سرهم بندیهایی که بعضی برای بعضی انجام میدهند و به مصداق خود گویی و خود خندی عجب مرد هنرمندی هرجا که میتوانند ناقص الخلقههای اجق وجق ومالیخولیایی مریدان شان را کار و گاه شاهکار نویسندگان تازه نفس و خوشآتیه حلقه وفاداران خود به دیگران قالب میکنند
به شخصه حادثه جدی تر و درخشانتر داستان نویسی یوسف انصاری - همچنان که مریم منصوری - را در مجموعه بعدی او پیش بینی میکنم و معتقدم کتابهای دوکام حبس و امروز شنبه، کتابهای خوب و مهمی هستند. چرا که به ما و بیشتر از ما به نویسندگانشان اطمینان میدهند تا اینجای راه را درست رفتهاند و قدم هاشان به اندازه لازم و کافی سنجیده بوده است.
جز این دو، مجموعه داستان « خط فاصله » کار قابل توجه نویسنده کاملاً از آب و گل در آمده، دوست خوب محجوبم، هادی کیکاووسی هم هست. هادی را دو سه باری از نزدیک و یک بار از خیلی نزدیک ( در قشم و حدود هشت نه سال پیش ) دیده ام. اگر اشتباه نکنم سال 81 یا 82 و به هرحال حول واطراف زمان و مکانی که او داستان خط فاصله را نوشته است ( بندرعباس، تابستان 1381). این نکته مهمی است و به خودی خود دلیلی خوب برای حرفی که خواهم زد. فعلاً فقط همین را بگویم که در آن سال و آن دیدار دیگرانی هم حاضر وناظر داستان نویسی هادی و به یقین همین داستان خط فاصله او بودند. بهتر از من و از فاصله خیلی نزدیکتر به هادی جوان. در چندسال اول دهه، داستانهای سگ گنده خانه آجری قرمز و اتللو و دوران را این طرف و آن طرف خوانده بودم و داستان سوزن توی کاه را هم از زبان خود هادی در یک جلسه داستانخوانی در بندرعباس شنیده بودم. این همان سه داستانی است ( به اضافه خط فاصله ) که در مجموعه حاضر هم خواندم و دوست داشتم. این ها چهار داستانی هستند ( دارم داستان دوران را از آنها جدا می کنم! ) که تاریخ های اوایل دهه هشتاد را دارند و به نظرم هر چهار تا هم در بندرعباس نوشته شدهاند. اگر اینطور باشد میتوانم بگویم هادی کیکاووسی هرچه از بندرعباس ( به عنوان فقط مکان ) دورتر شده و هر چند مدت زمان بیشتری که در جاهای دیگر بوده سطح داستاننویسی خود را از دست داده و اگر چنین نتیجهگیری درست باشد باید به فکرهای دیگری فرو رفت! چیزهای دیگری را چنگ زد و جوابهای بهتری یافت. مثلاً این که هادی کیکاووسی با آمدن به تهران و نزدیک شدن، بهتر بگویم، قاطی شدن در محفلهای ادبی هنری آنجا چی بدست آورده؟ این که داستانی مثل « در کمال پرتقال » را بنویسد؟ همان یک فرض ابتدایی را گرفتن و حول و حوشش عبارت پردازی کردن و خواننده را به هرطرف و بالا پایین انداختن؟ کاری که در « دوران » ( فرقی نمی کند پیش یا پس از « در کمال پرتقال » نوشته شده باشد ) هم انجام داده؟ به نظرم آقای کیکاووسی عزیز البته خیلی همت کرده و خیلی خیلی خوب تاب آورده که فکر کرده بهتر است کارهایش را هفت هشت ده سال بگذارد شاید بهتر عمل بیایند و وزن مجموعه اولش را بالا ببرند اما... اما...
اما هرچه باشد و هرطور شده باشد یک چیز معلوم است. هادی کیکاووسی استعداد خوبی در داستان نویسی است که قدر خود را نشناخته یا نتوانسته از آن مراقبت کند. شاید حیا و شرم ذاتی او مزید بر علت شده و کار دست خودش هم داده. شاید حالا به زبان بی زبانی ( حالا چرا اینطور احتمالاً بی زبان، بماند ) خواسته کارش در بیاید تا احتمالاً بعضی دیگر خودشان به حرف در بیایند و اعتراف بکنند فکرداستان زلزله و آن حرف هایشان را از روی کار و دست هادی، جوان بیست و دو سه ساله شهرستانی که به تهران آمد و از ناگزیری یا ندانم کاری زیر بال و پر آنها رفت که به خیال خودش میدان بزرگتری برای هنر داستان نویسیاش بیابد کپی کردهاند و با اضافه کردن یکی دو چاشنی رقص و قرص و پیانو و ترک موتورنشینی ( که همه باز به شکلی تکرار همان ایده های داستان هادی است ) برگزیده دوستان و رفقای پار و پیرار بشوند. ( این هم یک دایره سیاه دیگر در کارنامه جایزه دهندگان پیش اشاره شده! )
به این شکلی که هست و با این نشانهها متاسفانه گمان نکنم هادی کیکاووسی واقعاً بخواهد نویسنده بشود یا بتواند. اگر قرار باشد ماحصل ده دوازده سال نوشتن همین مجموعه هفت هشت داستان « خط فاصله » ( با وجود همه امتیازات غیرقابل انکارش ) باشد آینده هادی کیکاووسی را روشن نمیبینم. کمکاری و نخبهگرایی در نوشتن و چاپ کردن هم حدی دارد و حد هادی کیکاووسی این نیست. اینطور سختگیری ( اگر فقط سختگیری باشد ) توجیه نشدنی است. هرچند خدا را چه دیدی شاید او دارد از خودش انتقام میگیرد. شاید هم از کسی دیگر. شاید آن تاریخ زیر داستان خط فاصلهاش جعلی است و اوست که موضوع داستاناش را از خانم نویسنده وام گرفته و حالا هم دارد من غریبم بازی در میآورد. شاید هم من یکی کاسه خیلی داغتر از آشم و به کل و از بیخ و بن دارم اشتباه میکنم.
سلام دوست عزیز
دکتر نگار کریمی هستم متخصص پوست،مو و زیبایی خوشحال میشم به من سربزنید
[گل]
آخه ما را چه به بزک و دوزک خانم دکتر؟ تازه که چه بشود؟
بااحترام.
آقای عبدی، اجازه بدهید، ناشناس بمانم. فقط یک سئوال دارم: شما که همیشه طرفدار رک گویی در عرصه نقد بوده اید، چرا این بار محافظه کاری کردید و اسم آن خانم نویسنده را نیاوردید؟
نگران نباش دوست عزیز.. چیززیادی از دست نمی دهی. ولی از طرفی شما هم حق داری بدونی. یعنی نمی دونی؟
عرض ارادت.
خوبید جناب گیوا؟ من هم ارادت دارم عزیز.
سلام جناب عبدی عزیز
پستتان را با دقت زیاد خواندم...راستش رو بخواهید کمی سردرد شدم...اوضاع غریبی ست....
جسارتا می تونم ایمیل شما رو برای یک مشورت ساده داشته باشم؟
برایتان گذاشتم در وبلاگ. منتظر تماسم.
علی
خوبی؟ دارم کارتازه ات را می خونم. سلامت باشی.
آقا ترکوندی ها! درست گفتم؟ یه ای میل "خشک و خالی" به ما نمی زنید؟ والله خوب که ما از این نویسنده ها که اینحا نوشتید بلد نیستیم و از این دوستایی که شما روی "صورت کتاب" بر اساس فارسی شکر است البته, دارید که با یک ای میل "خشک و خالی" دلشان خوش و خالی می شود, به تن نداریم. جشمک, به قول شما!
دلمان بسی شور زد از این غیبت. والله چه می دونه آدم. تخیل همه جا در جوی های آب موج که هیچی, سونامی می زنه, آدم می ترسه.
سلام
هرلحظه به شکلی بت عیار در آمد...نه در آید.
به چشم.
استاد عبدی نازنینم شزمسارم که به اسم مخفی پیغام گذاشتم. راستش شرم حضور استاد عزیزی چون شما باعث شد که نتونم اسممو یاداشت کنم. به هر حال حرف من کاملأ جنبه ی سوالی داشت و نه چیز دیگه ای. امیدوارم بر من این جسارت رو ببخشید. در ضمن خودم رو توی ایمیل معرفی می کنم که شبه های یک موقع پیش نیاد. ممنون می شم ایمیل تون رو برا بنده هم یذارید. در صورت امکان ممنون می شم اون پیام قبلی ور هم پاک کنید که موجب رنجش خاطر کسی نشه
شاد باشید
همانطور که خواستید پیام قبلی شما با پاسخ خودم را پاک کردم.
ایمیل من هم این است: abbas.abdi@gmail.com
قربان شما و ممنون که دنبال کردید.
سلام نقدتان را خواندم. متاسفام فقط همین. و یک درخواست اگر امکان دارد داستان های وبلاگ من را بخوانید و نظر بدهید. می دونم درخواست بی ربطی است اما شما کمک زیادی به بنده می کنید تا از سرگردانی که بودن و نبودن در بیایم.
حتمن.
سلام
این نقد یکجورهایی تازگی داشت. تشویق شدم برای خواندن کتابها. بازار نشر و جوایز ادبی هم چون دیگر کارهامان است. انتظار بیشتری نیست، لابد فعلن.
نیک مینویسید آقای عبدی عزیز. پیروز باشید..