تا این تاریخ در وبلاگ « راه آبی » مطلبی که نویسنده اش شخص دیگری بوده باشد نگذاشته بودم. امروز این رسم را شکستم و...
این یادداشت را دوست عزیز و قدیمی ام آقای احمد افرادی نوشته. اصرارکردم و اجازه خواستم منتشرش کنم. خواندنی و آموختنی است واقعاً.
جناب عبدی عزیز !
قلم رنجه میفرمایید و مینویسید. کاش، کمی پاکیزهتر و ( به قول معروف سالهای هفتاد شمسی ) «شفاف تر» مینوشتید. شاید، اینگونه نوشتن سبک و سیاقی است که شما برای خود برگزیدهاید: نوعی رد پا ، یا امضاء پای نوشته ( که مشخصۀ همۀ نوشته های شما شدهاست ) . درست مثل همان « انحراف در چشم چپ » (علامت مشخصه صاحب شناسنامه ) که در سالهای ماضی، چاشنی طنز گونههای گفتاریتان بود. بگذرم .
نوشتید :
1ـ « اگر داستانهای «مردمکهای لیلی» و... «کلیسا رفتن» و «تا مه برنخیزد» و حتی «تانگو در مههای اهواز» شروع و پایانبندیهای به ترتیب فوقالعاده و خیلی خوب و خوب و قابل قبول دارند، داستانهای اول و آخر مجموعهی «رنگ لثه ببر» در این سطح نیستند.»
در کدام سطح نیستند؟ فوق العاده نیستند؟ خیلی خوب نیستند؟ قابل قبول نیستند؟ یا هیچکدام؟
به علاوه ، آیا « داستان های اول و آخر مجموعۀ رنگ لثۀ ببر » ، به طورعام ، در سطح داستانهای دیگر این مجموعه نیستند، یا به لحاظ « شروع و پایانبندی » شان؟
به عنوان مثال ، بهتر نبود گزاره فوق را اینگونه مینوشتید :
«" داستان " های اول و آخر مجموعه... [ به لحاظ شروع و پایان بندی ] در سطحی پذیرفتی نیستند .
به هر حال) به گمان من ) گزاره ، به لحاظ بیان موضوع ، دقیق نیست .
2 ـ نوشتید :
« اما این باریکبینیها و نازکنویسیها در دو داستان «کلیسا رفتن» و «مردمکهای لیلی» وفور مییابند. »
ما در فارسی، « نازک خیالی »، « نازک اندیشی »، « نازکآرایی » (که نیما، در آن شعر معروفاش به کار میبَرَد : نازک آرای تن ساق گلی [ ساقه گلی ] ... ) ، نازککاری ( در گچ بری و معماری ایرانی ) و ... داریم . اما « نازک نویسی »؟! ... من ، در جایی ندیدهام و نخواندهام . لابد ( به قول خواجهء شیراز ) « این همه از قامت ناساز و بی اندام ِ » سَوادِ نَم کشیدۀ من است .
3 ـ نوشتید :
« گزینش و چاپ داستانهای «پروانه در شکم» و «داستانی درباره فوتبال» و «سیگار کشیدن با نمرود»، نان بیاتی که مواد غذایی تازه و مرغوب را در خود گرفته و ساندویچی آخر شبی دست مشتری داده شده، حکایت بی سلیقگی نویسنده یا ویراستارند.»
گزارۀ فوق ( با حذف جملۀ معترضه ) به صورت ( « گزینش و چاپ داستانهای «پروانه در شکم» و «داستانی درباره فوتبال» و «سیگار کشیدن با نمرود» ... حکایت بی سلیقگی نویسنده یا ویراستارند.» ) ، کم و بیش ، پذیرفتنی و مفهوم است . ( گرچه ، واژۀ « حکایت » میبایست ، « حکایتگر ، حاکی از» میشد . فعل پایان گزاره هم ، بهتر بود ، به گونۀ ماضی مفرد ( است ، اند ) در میآمد . سه دیگر آن که ، « ویراستارند » ، که به گونۀ فعل در پایان گزاره آمد هاست ، بهتر نیست که ، « ویراستار اند » نوشته شود؟ )
4 ـ نوشتید :
« و این...انصافاً «داستانی دربارهی فوتبال» و در درجاتی پایینتر، «عطر کاج» و «سیگار کشیدن با نمرود» و «پروانه در شکم» اینجا چه میکنند و چه نشانی از قلم و ذهن زیبای «حمید پارسا»ی داستانهای «کلیسا رفتن» و «مردمکهای لیلی» دارند؟»
بهتر نبود که عبارت ( « ...این ... » ) را ( آنگونه که من ، در زیر بازنویسی کردهام ) از گزارۀ بعدی جدا میکردید، تا دوباره خوانی کل عبارت ناگزیر نمیشد ( به گمانم ، واژۀ «انصافآ» هم زائد است.) :
[ به نظرم کسی چوب لای چرخ چاپ یک مجموعه داستان خیلیخوب گذاشته! آن از اسم بسیار وسوسهانگیز، اما بیمسمای مجموعه، و این...[ ؟ ]
[ میپرسم ] ، «داستانی دربارهی فوتبال» و در درجاتی پایینتر، «عطر کاج» و «سیگار کشیدن با نمرود» و «پروانه در شکم» [، در] این جا چه میکنند و چه نشانی از قلم و ذهن زیبای «حمید پارسا»ی داستانهای «کلیسا رفتن» و «مردمکهای لیلی» دارند؟» ]
5ـ نوشتید :
« ... میپرسم داستان علمی تخیلی ِ! « پروانه در شکم» قرار است روی کدام رکن و پایه بنشیند؟»
گزارۀ فوق ( برای من ) مفهوم نیست . ( منظور از « رکن و پایه » چیست ؟ )
6ـ نوشتید :
« به طور کلی به نظرم نازک خیالیهای «پارسا» و بازیهای گاهگاهش در متن، عطر خوبی به داستانها پاشیدهاند. »
کدام « نازک خیالی » و کدام « بازی های گاهگاه »؟ کاش ( برای همچو منی ، که داستان را نخوانده است ) شاهدی میآوردید ؛ تا ببینم ، « عطرِ خوشِ » مورد نظر شما ، چگونه به داستانها پاشیده شده است.
7ـ زبان داستان ( در عبارت زیر ) نوشتاری و کمی شاعرانه است . اما راوی ، گاه ، از زبان نوشتاری منحرف میشود و ... دیگر قضایا .
با هم بخوانیم :
[ «از آن فاصلهی دور معلوم بود که مرا دیدهیی. الهام عاشقانه تو را آن وقت صبح بیدار کرده بود و کشانده بود توی بالکن. دستهایت را باز کردی و خمیازه کشیدی. میدانستم حالا از خواب سیر شدهیی . انگار که روز اول زندگیات باشد. شاد و امیدوار. سفیدی گردنت میدرخشید از دور. موهات شلال بود روی سینه و شانهها. من این طرف با خودم فکر میکردم موهات حتماً از حمام دیشب هنوز نمدار است. خیال نم موهایت!...برگشتم توی اتاق. خورشید به تمامی دمید. اهواز پر شد از نور دختر آفتاب...» ]
الف ـ « دیده یی »، به گمانم ، درست نیست . تا آن جا که من میدانم ، در فارسی میگوییم : رفتهای ، گفتهای ، دیدهای .
ب ـ همانگونه که گفتم ، زبان ِ عبارت فوق ( ظاهرآ ؟) نوشتاری است . با این همه معلوم نیست که نویسنده، بنا به چه حکمتی، دوبار، واژۀ « موهایت »، را به صورت محاورهای « موهات » به کار برده است : « از دور، موهات شلال بود، روی سینه و شانهها »، « با خودم فکر میکردم موهات حتماً... » . البته، در ادامه گزاره ، این سَهو یا خطا؟ تصحیح می شود : « خیال نم موهایت!... ».
ج ـ احتمالآ ، منظور راوی از عبارت ِ« می دانستم ، حالا از خواب سیر شدهیی» ، این است که ، سوژۀ مورد گفت و گو ، به اندازۀ کافی خوبیده است. در حالی که عبارت « از چیزی سیر شدن » ( عمومآ ) به معنی بیزار شدن ِ از آن چیز ، به کار می رود : از زندگی سیر شدم . از این کار طاقت فرسا سیر شدم و ...
ک ـ ترکیب ِاضافی « دخترِ آفتاب» ( اگر در این ربط معنایی به کار رفته باشد ، که بخواهیم آفنا ب را ، در شکل و شمایلی دخترانه تصویر کنیم) درست نیست . « دخترِ آفتاب » ، ارجاع به شئ ، یا شخص دیگری دارد ، که « آفتاب» ، مادر ؟ اوست .
به مَثَل ، ترکیب ِ اضافی « دُختر ِ رَز » ، به معنی « مِی » ، یا « شراب» است . نه این که به « رَز = تاک ، درخت انگور » جنسیت زنانه و صفت دخترانه داده باشیم .نویسنده می توانست ، به جای « دخترِ افتاب » ، از « خورشید خانم » استفاده کند.
و...
عباس عزیز ! غَرَض ، خرده گیری نیست. کمتر نویسنده ای می تواند گریبانش را ، از بی مبالاتی و سهلانگاریهایی اینگونه رها کند. به خصوص، کسانی که قلمزدن، حرفهشان نیست ، بلکه ( به قول شاملو ) ، تنها « گریزگاهی ست »؛ و بالاخص ، آنهایی که، تنگی وقت و دغدغهها و دلنگرانیهای طاق و جفت و نفسگیر این زندگی نحس ونکبتی، حتی فرصت بازنگری و بازخوانی نوشته را از آنها سلب کرده است .
متآسفانه، پاکیزهنویسی را، تنها در قلمزنان یکی ـ دو نسل پیش از ما میتوان دید : در گلشیری، که در پالایش زبان فارسی ، همتی والا و جد و جهدی رشکبرانگیز داشت ( بگذریم از آن که گلشیری ، هیچگاه نتوانسته است گریبانش را از حضور مستمرِ نثر و شخصیت آل احمد خلاص کند )؛ در مترجمانی همچون نجفدریابندری ، عزت الله فولادوند ، رضا سیدحسینی، کاوه دهگان ، حسن کامشاد و برخی دیگر .
امیدوارم، از آن چه که نوشتهام دلگیر نشده باشی. چه بسا، سهلانگاری و بیمبالاتیهایی از این دست، در نوشتههای من نیز ، به خواننده دهنکجی کند. ( که یقینآ ، این گونه است .)
من، بسیاری از نوشتههایت را خواندهام و ، گهگاه یادداشتهایی نیز برداشتهام. اگر فرصتی داست داد و ضرورت و جسارتی در کار دیدم ، مضمون آن یادداشتها را با تو در میان میگذارم .
تا مجال و حوصلهای دیگر ـ با اخلاص فراوان ـ احمد
با سلام
با احترام دعوتید به خوانش شعرهای «بیراهه ها»، «برای هملت» و «برای امیرکبیر» و نقد آن ها.
با تشکر
چرا کسی برای این پست جنجالی نظر نگذاشته؟!
سلام آقای عبدی عزیز
سلام جناب رضوی
از شنیدن خبر آماده شدن مجموعه خوشحالم.