راه آبی

داستان و نقد داستان

راه آبی

داستان و نقد داستان

داستان یک شهر

بالاخره بعداز وقفه‌ای چندروزه که درجریان مطالعه‌ی مجدد کتاب « داستان یک شهر » احمد محمود اتفاق افتاد، دقایقی پیش آن را تمام کردم. کتاب را بستم و زیر تختم سراندم. راستش سرعت خرگوشی‌ام فقط تا نیمه اول این رمان ششصد صفحه‌ای  دوام آورد و از فصلی که شرح ماجراهای زندان و شکنجه اعضای سازمان نظامی شروع می شود افتادم به خمیازه کشیدن و هرچه جلو رفتم خواب بیش‌تر و بیش‌تر برم غلبه کرد. کتاب را یک‌بار در همان زمان داغ و دوغ‌های 58 و بعداز انقلاب خوانده بودم و از همه‌اش البته همان شریفه و پشته و سرک‌کشیدن از کتیبه‌ی بالای در آن اتاق موسوم به حمام در پادگان نظامی یادم مانده بود و این‌که راوی وقت و بی‌وقت سیگار می‌کشد!  به نظرم به اندازه‌ی بار یک پیکان وانت در این کتاب سیگار کشیده شده و البته یک منبع پنج شش هزار لیتری هم عرق سگی بالا انداخته شده و سهم راوی در این مصرف گرایی عجیب بیش از همه‌ی‌ بقیه‌ی کارآکترهای رمان بوده!ناگفته نماند که در آن موقع ها سیگار کشیدن زیاد مثل حالا این قدر مذموم نبود که هیچ نوعی علامت روشنفکری هم محسوب می شد!(من خودم چندتا از این عکس های سیگار به لب دارم!!) اما چرا تو این هیر و ویر رفتم سراغ « داستان یک شهر » محمود، توضیحی دارد. مختصر می‌گویم که داشتم در باره فضاهای زندان و تبعید و جنوب کارهایی که درآمده را مرور می‌کردم ( برای کاری که در دست نوشتن داشتم ) و دیدم نمی‌شود کار محمود به طورکلی و بخصوص این یکی را نادیده گرفت. هرچند کار کریم کشاورز در « چهارده ماه در خارک » ( که آن را هم قبلاً خونده بودم ) خواندنی‌تر در آمد.

 این که چرا محمود در « داستان یک شهر »، برای این زمان این‌قدر کشدار و خمیازه‌آور است دلایلی دارد. شاید مهمترین هایش این‌ها باشند:

1-   حزب و حزب بازی و شعارهای صریح و کهنه و نیم‌دار راوی در دفاع از جریانی که موضع‌گیری‌هایش بخصوص در بعداز انقلاب و حالا اساساً جای تامل زیاد دارد و خیلی وقت است تو زیر زمین ها و قاطی خیلی چیزهای دیگر دارد خاک می‌خورد. خب بخورد!

2-   زمانی که محمود در روایت انتخاب کرده، به بخش قابل توجهی از رمان نمی‌خورد! راوی از زمان حال برای بیان ماجراها استفاده کرده و حتی وقتی به ذکر خاطرات و مشاهداتی در گذشته دور و نزدیک خود می پردازد ( اگر زمان حال روایت را، زمان حضور راوی در بندر لنگه فرض کنیم همه وقایع مربوط به دستگیری و شکنجه و اعدام افسران سازمان نظامی در گذشته اتفاق می‌افتند اما محمود همچنان با تمهیدات که به استفاده از آن‌ها اصرار دارد ماجراها را در زمان حال اتفاق روایت می‌کند و این در همه جای رمان به شدت از سرعت روایت می‌کاهد). به علاوه در بعضی صحنه‌ها این عدم تطابق به شکلی غیرقابل قبول ذوق و شوق خواننده را هدر می‌دهد. به عنوان نمونه ( که کم هم نیستند ) آن جاهایی که راوی دارد از سوراخ کلید یا شکاف تخته‌های کوبیده شده بر چهارچوب پنجره بیرون را می‌پاید و بخصوص آن‌جا که راوی خودش را به زحمت به جایی در دیوار گیرداده و درحالی که هرآن ممکن است پایین بیفتد از کتیبه‌ی بالا در جزئیات مو به موی شکنجه افرادی را باز می گوید! دراین مواقع هیچ جایی برای همدلی و همراهی خواننده باقی نمی‌ماند که آخر چه‌طوری راوی دارد هم می‌بیند و هم شرح می‌دهد و هم در آن وضعی که انگشت پایش را به زحمت در سوراخی کوچک گیر داده و باترس و لرز سرک می‌کشد پایین نمی افتد؟

3-   از آن بدتر انتخاب مکان استقرار راوی برای مشاهده حوادث و روایت داستان است.ضعفی که ناشی از یک ضعف اساسی تر است: انتخاب راوی اول شخص. این ضعف هر چه‌قدر در فصول مربوط به بندرلنگه و بندرکنگ و خانه‌ی شریفه و روی پشته و...دیده نمی شود( و در واقع به لحاظ تسلط در هنگام توصیف موقعیت های خاص و عاطفی نقطه قوت رمان است ) در فصل‌های مربوط به پادگان و شکنجه و...به شدت توی ذوق می‌زند و مقدمات در آمدن یک جفت شاخ  روی سر خواننده را آماده می‌کند! کافی است به اتاقکی ( مثل همان حمام متروکه ای که بیست سی نفر زندانی را در آن چپانده‌اند ) فکر کنید که وقتی از کتیبه بالای درش نگاه می‌کنی صحنه‌های شکنجه افراد را با همه جزئیات می بینی وصداهاشان را می شنوی وقتی ( در مورد آن اتاق در بازداشتگاه)*از سوراخ کلیدش نگاه می کنی راهرویی که درهای تعداد زیادی سلول‌های انفرادی که به آن باز می‌شود جلوی چشمت است و شاهد رفت و آمد سربازها و مامورها و زندانی های در شرف اعدام هستی و وقتی از درز تخته‌های کوبیده شده بر پنجره یا شکاف چهارچوب آن نگاه می‌کنی حیاط زندان، کوه و برف و زمستان و پاییز و جوی روان آب و رفت و آمدن خودروهای این و آن و حتی هجوم جمعیت خانواده های زندانیان اعدام شده را ناظر هستی. بیش‌تر از آن‌که اتاقک مذکور، زندانی باشد با آن توصیفات کتاب برج دیده‌بانی شبیه است که نویسنده وسط پادگان بر پا کرده و البته آدمی در آن بالا به نام راوی که چیزی در پشت دیوارها و دل تاریکی‌ها و پس فاصله‌ها بر او پوشیده نیست.

4-   نمی توانم از ذکر این نکته که سال‌های زیادی فکر می‌کردم« داستان یک شهر» کاریست ممتاز و ماندنی بگذرم و نگویم که حالا پس از خوانش دوباره‌ی آن تاحدودی در قضاوت گذشته خود تجدید نظر می‌کنم. حالا فکر می‌کنم به جز فصول موفق مربوط به بندر‌لنگه و بخصوص بندر کنگ و با تاکید بیش‌تر، صحنه‌های خانه خورشیدکلاه و البته شریفه ( این یکی آخری که انصافاً عالی و ماندگار است و کاش قدرت قلم محمود در این صحنه‌ها، به همه جای اثر سرایت می‌کرد و رسوب می‌نهاد! ) همه فصول و قسمت‌های مربوط به پادگان و شکنجه و بازجویی افراد سازمان نظامی و ...اضافی و کسالت آورند و مثل وزنه‌هایی آویزانند به اثر تا کار محمود را از بالا به زیر بکشند.   

موانعی که در زمین سوخته هم سر راه احمد محمود بود و نگذاشت آن چنان‌که باید و شایسته‌اش بود و می‌توانست بدرخشد.     

*) تذکر به جای دوست نویسنده، جناب جمشید طاهری منجر به اصلاحات کوچکی در متن یادداشت شد و امیدوارم توانسته باشم با کمترین تغییرات اشتباه خودم را که هر دو مکان حمام و بازداشتگاه را، جای واحدی در نظر گرفته بودم و این طورهم نشان داده شده بود اصلاح کرده باشم. از ایشان و همه دوستانی که با دقت یادداشت ها را دنبال می کنند متشکرم و بابت این لغزش از محمود و دوستدارانش پوزش میخواهم. هرچندکه خودم هم یکی از آنهاباشم!

نظرات 8 + ارسال نظر
فریبا دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:56 ق.ظ http://dorna53.blogfa.com/http://

خیلی دوست دارم این داستان روبخونم

شهین دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 06:47 ب.ظ

سلام . نقد جالبی بود . خواندن مجدد این کتاب تعمق و تفکری زیادی را می طلبد. حتما معتقد هستید این کتاب در زمان خودش تاثیر
گذار بود ه . و خواندن همین کتاب ها سبب شده که نویسندگانی نظیر شما ادبیات داستانی ما را امروز ارزشمند سازند . موفق باشید

سلام.

شما به من لطف دارین و خیلی زیاد هم. البته جایگاه احمد محمود در زمان خود و البته در سیر ادبیات داستانی ما محفوظ است. شاید خواندن این آثار کمک کند بهتر بفهمیم چرا احمد محمودهای زمان خودمان را نداریم.در حد و اندازه های او چنانکه در طول عمر ادبی اش بود.

شهریار عباسی دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 07:28 ب.ظ

سلام آقای عبدی عزیز
متأسفانه نگاه کاملی به داستان یک شهر نداشته‌اید و جاهای درخشان این اثر در چیزی که نوشته‌اید نیامده است. حیف است چنین دربارة احمد محمود قضاوت کنیم

سلام
ممنون که توجه کردید. اما کاش اشاره ای هم می کردید به آن جاها. آماده آموختن هستم.
فقط لطفا دفت فرمایید که من جایگاه کتاب را در تاریخ ادبیات نقد نکردم.اشاره های من مبتنی بر این بوده که اگر کسی بخواهد هم الان به عنوان نویسنده به جنوب آن زمان و موضوع تبعیدی ها بپردازد می رود پشت عینک مرحوم احمد محمود یا نه؟ به نظرم بد نباشد به کتاب دیگری که ذکر کردم- منظورم چهارده در خارک است - نظری بیندازید و شاید آن وقت اختلاف نظر زیادی نداشته باشیم. برای بیان شکست لازم نبود آن یک وانت بار سیگار کشیده شود و آن شش هفت هزارلیتر! مشروب نوشیده شود. این جور بیان شکست ها زمینه را برای هرکاری در آینده توجیه می کند. همانطور که در کتاب هم راوی دچارش است.
اما گذشته از این مسائل که متاسفانه مثل وصله هایی به قسمت های خوب رمان( منظورم قدرت در بیان و روایت است نه افعالی که از کارآکترها سر می زند! ) سنجاق شده شما در هیچ کجای کتاب نکته ای نمی یابید که نشان دهد این راوی چه فرقی با بقیه دارد و اصلا جرا کارش به تبعید کشیده شده و حالا که آمده این جا قرار است چه کار کند؟ همین؟ برود از این خانه به آن کافه و آن خانه و سیگار بکشد و عرق بخورد و سیگار بکشد و عرق بخورد که سیگار بکشد و عرق بخورد؟
این هم شد روایت شکست؟ اگر شکست این است کو تصویری که نویسنده ازپیروزی احتمالی می دهد؟ شما کجای رمان تصویری ازپیروزی دارید؟
منتظرم کمک کنید و آن جاهای درخشان را نشانم بدهید. شاید هر دو داریم در باره یک چیز حرف می زنیم!

شهریار عباسی سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:50 ق.ظ

دوباره سلام
می‌دانید که اینجا و با این پیام‌های کوتاه نمی‌شود به نتیجه درستی رسید.
با این‌حال:
۱- ممنونم که بحث درباره داستان یک شهر را گشودید. چون درباره این کتاب کم نوشته شده و شاید این شروع خوبی باشد.
۲- من هم به جایگاه آن و نویسنده‌اش در تاریخ ادبیات کار ندارم که انصافا محمودجایگاه بی‌بدیلی دارد.
۳- به عینک محمود اشاره کردید. من از او آموخته‌ام که «داستان تعریف کرد نیست. تعریف است در حرکت.» و داستان یک شهر نمونه‌ی خوبی از تعریف در حرکت است. همان جمله‌ی اول کتاب کم‌نظیر است: بادُ فرمان را از دهان گروهبان غانم می‌قاپد.
۴- شما از روایت به‌شکل زمان حال ایراد گرفته بودید. این را هم نمی‌پذیرم. به‌نظرم روایت در زمان حال استمراری کار دشواری است که محمود آن‌را به‌خوبی انجام می‌دهد. او با این کار خواننده را چنان به داستان وارد می‌کند که جزیی از آن می‌شود و گویی همه‌چیز همان لحظه در برابر چشمانش اتفاق می‌افتد.
۵- اینکه گفته‌اید راوی با بقیه فرقی ندارد یعنی چه؟ اگر منظورتان شخصیت‌پردازی است که در داستان یک شهر می‌شود به‌راحتی همه‌ی شخصیت‌ها را از هم تشخیص داد. گروهبان غانم- علی - شریفه - راوی- ممدو- مرادی و... اگر هم می خوهید اتفاقی در داستان بیفتد که می‌افتد. داستان با مرگ علی شروع می‌شود و با مرگ شریفه تمام می‌شود و جدایی این خواهر و برادر در حالی‌که کنار هم هستند و در طول داستان کنش چندانی با هم ندارند و تا آخر داستان نمی‌دانیم که خواهر و برادرند خونسردانه و ماهرانه است. راوی هم که هر دو را از کف می‌دهد و چون فرزند آدم و حوا در زمین سرگردان می‌شود.
۶- رمان بازآفرینی تجربه زیستن است و داستان یک شهر بازآفرینی تجربه‌ای از زیستن است که اگر نخوانی چیزی کم داری. کتاب‌های محمود را که باز می‌کنی بوی شرجی می‌زند بیرون و تو را به تجربه‌ای ناب می‌برد. این هم در داستان گفتن محمود هست هم در زبان و نثرش. همسایه‌ها و داستان یک شهر و زمین سوخته نمونه‌های خوبی از آثار محمود هستند که تجربه زیستن در جنوب ایران را بازآفرینی می‌کنند.
۷- داستان یک شهر داستان عرق خوردن و قهوه‌خانه رفتن و حسرت خوردن و کینه و عشق و چیزهایی است که زندگی همین‌هاست. مگر زندگی چیست؟ چه انتظار دیگری دارید از آدم‌هایی که در به‌گوشه‌ای پرتاب شده‌اند و کار دیگری ازشان برنمی‌آید؟

خوب است که خودتان نویسنده هستید و می توانیم بعضی حرف ها را راحت تر و خلاصه تر بزنیم. از کلی گویی ها و تعریف های کلی هم حتی الامکان بپرهیزیم.
شما هنوز مشخص نکرده اید آن قسمت های زیادی که به چشم من نیامده و در رمان درخشش دارند کدامند. اما اگر همین یادداشت تازه شما را ملاک ملاحظه قرار بدهم لازم می بینم به نکاتی اشاره کنم.
جمله اول یک کتاب ششصد صفحه ای، هر چه قدر هم که کم نظیر و یا بی نظیر باشد نباید در محاسبه نهایی خوب یا بد بودن کتاب منظور شود. البته به نظرم من محمود در جای جای متن از این جملات زیاد دارد و من هم دوستشان دارم. اما آن چه « داستان یک شهر » را بالا بر می کشد یا پایین می لغزاند جملات نیستند.
این که می گویید محمود زمان حال و استمراری را در رمان خوب اجرا کرده است، درست و غلط است. درست است در بخش هایی که اشاره کردم. آن جا که داستان شرح خلوت و تنهایی و رابطه ایست که با شریفه دارد، وسوسه ای که خورشید کلاه به جانش می اندازد و نظایر آن. غلط است در جاهایی که دارد گزارش شکنجه و بازجویی و نظایر آن را می دهد در حالی که خودش را به زحمت به نقطه ای گیر داده و این دم آن دم است بیفتد و آن گروهبان ساقی و دیگران بفهمند او دارد دزدکی کارهاشان را تماشا می کند. آخر باید یک احساسی در خواننده بیدار کند که بابا این من که دارم برای تو در زمان حال روایت می کنم فرصت نفس کشیدن دارم و وقت کافی که همه جوانب را ببینم و انتخاب کنم و نقل کنم یا نه؟ باید ریتم و سرعت روایت با ریتم و سرعت واقعیت بیرونی که در حال حدوث است تطابق مناسب داشته باشد یا نه؟ شاید بهرحال همان کاری که محمود کرده را تایید می کنید؟
مثالی می زنم! ماشین می آید. ناگهان سر بر می گردانم. جیغ لاستیک ها بلند می شود. به زمین می افتم. از حال می روم. به هوش می آیم. روی تخت بیمارستان هستم. دست و پایم شکسته است. سر و کله ام را باند پیچی کرده اند.
حالا به نظر شما چیزی در این متن نمی لنگد؟ بهتر نبود نویسنده روایت را در زمان گذشته می نوشت. پرش ها را منطقی تر می کرد و رابطه علت و معلولی بین حوادث جزیی را بهتر نشان می داد؟ احمد محمود هم یکی مثل من و شما. ( البته اگر همچنان داریم در همان چهارچوب غیر تاریخ ادبیاتی حرف می زنیم!)
چه انتظاری دارم از کسانی که گوشه ای پرت شده اند و کار دیگری از شان بر نمی آید جز همین ها که شما هم اشاره کردید؟ چه انتظاری باید داشته باشم جز آن چه نویسنده در لابلای متن اثرش در من بر می انگیزاند یا باید بر بینگزاند؟
خوب است که شما وقتی کتاب های محمود را باز می کنید بوی شرجی را می شنوید. همان طور که قبلا هم گفتم همین بوی شرجی و نظایر آن است که « داستان یک شهر » را سرپا نگهداشته. اما متاسفانه بیش از نیمی از کتاب به بوهای دیگری آغشته است که اصلاً نمی پسندم و شما هیچ در باره شان حرفی نزده اید. البته از این که « زمین سوخته » را هم در کنار « داستان یک شهر» و « همسایه ها» قرار داده اید حدس می زنم با سلیقه من موافق نباشید.
با احترام و دوستی.

گل سرخی سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 03:48 ب.ظ

سلام جناب عبدی. من داستان یک شهر را نخوانده ام و اصولا هم رمان ایرانی کمتر خوانده ام شاید یکی از دلایلش این است که یک چیزهائی در میان خواندن عذابم میداده و شما موشکافانه آنها را درآورده اید. همیشه دوست دارم داستانهای من را هم همینطور به دقت و وسواس نقد کنید. ضمنا حتما دوستانی هستند که از شیوه بی رودربایتسی شما تعجب کنند یا حس کنند اسطوره شکنی میکنید ولی من مطمئنم جای چنین نقدی در ادبیات ایران به حدی کم بوده که باعث شده ادبیات داستانی ما روز به روز نحیف تر و لاغر تر شود

با سلام به شما خانم فیزوزه گلسرخی عزیز.
از لطف و اعتمادی که ابراز می کنیدمتشکرم. خواندن کارهای شما و نوشتن در باره شان را هم چشم.از خواندن وبللاگتان همیشه لذت برده ام.

بیل بیلک یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:06 ب.ظ

بالاخره فارغ از اسم بایستی نقدی سزاوار از کتابهای مطرح داشته باشیم که شما بیطرفانه چه خوب انجام داده اید. اما سئوال اینحاست که بعضی از منتقدین ایدءلوژیک هم بدجوری به کتاب های احمد محمود تاخته اند صرفاً برای کوبیدن این نویسنده. ما در دنیایی زندگی نمی کنیم که همه چیز سرجای خود باشد.

این طور می فهمم که شما هم قبول دارید احمد محمود یکی از ارکان رمان و داستان ماست. فارغ از این که مثلا چه ایدولوژی ر تبلیغ می کرد یا این طور به نظر می رسید ونیز این که چه قدر سیگار می کشید!
من احمد محمود را در داستان های کوتاهی که در مجله فردوسی در آورد خیلی دوست داشتم ( زائری زیر باران و مول و پسرک بومی ) و البته در همسایه ها. کاش مجالی بشود همسایه را یک بار دیگر بخوانم و در آخرش بتوانم همین طور ازش یاد کنم.ضمنا قبلا هم در مورد داستان های کوتاه احمد محمود مطلبی نوشته ام با عنوان با خشم به گذشته ننگر که در همین راه آبی هست.

زیبا دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:19 ق.ظ

آقای عبدی عزیز سلام
داستان یک شهر را همان زمانی که منتشر شد خواندم زمان زیادی گذشته و متاسفانه چیز زیادی بخصوص ریزه کاری هایی که از چشم یک منتقد و نویسنده ای مثل شما دور نمی ماند یادم نمی آید ولی خوشم آمد از نظراتی که گذاشته بودند و پاسخ های شما این سوال و جواب ها بیشتر از خود متن برایم روشنگر بود بهتره یکبار دیگر داستان را بخوانم

ایوب بهرام یکشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 05:10 ب.ظ http://www.ayoobbahram.blogfa.com/

سلام جناب عبدی
نقد رو خوندم ولی متاسفانه بنده این کتاب استاد رو نخوندم مدارصفردرجه،همسایه هارو خوندم.که نثرشون خیلی شبیه همه.یک جنوب گرم دهه بیست تا طرفای ملی شدن نفت.بماند زیبا بود.استفاده کردم
نویسا باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد