صحنه آخر فیلم گلادیاتور را یادتان هست؟ وقتی امپراتور تصمیم میگیرد با گلادیاتور یاغی در میدان اصلی شهر مبارزه کند و جلوی چشم مردم طرفدار وی، مغلوبش کند و پوزه اش را به خاک بمالد ( تا همه بیشک و شبهه بپذیرند حق از همه جهت با اوست و اوست که قهرمان واقعی است!) در زندان به سراغ گلادیاتور دربند میرود و پس از این که کلی رجز میخواند و اعصاب خرد میکند با خنجری که در آستین پنهان کرده به پهلوی او میزند. بنابراین ساعتی بعد که مبارزه شروع می شود کلی خون از حریف رفته و امپراتور سرحال و قبراق است. دوستان عزیزی که داستان مینویسند و به داستاننویسی توجه دارند در کار چاپ و نشر ادبیات داستانی هستند، اگر نمونه بهتری سراغ ندارند یا در دسترشان نیست، باید این صحنه از فیلم گلادیاتور را داشته باشند و روزی چند بار تماشا کنند و عبرت بگیرند؛ هر دو دسته: هم آنها که خود را شایسته منزلت بالاتر و توجه بیشتری از جانب خوانندگان میدانند اما به هزار ترفند صاحبان زر و زور از خوان برکت و سفره نعمت تیراژ دور ماندهاند و هم آنها که تمام و کمال به همهی قواعد و فرمولهای فرمودهی این آقایان گردن گذاشته و بیش از آن، عرصه را و چنان آراستهاند که گویی از اول قرار بر همین منوال بوده که حالا هست. این کارزاری قدیمی است که نه فقط مختص ما و جامعه ما که در همه ادوار و جوامع بوده و هست. و عجب آن که تاریخ این همه به ما و دیگران درس میدهد و برایمان پند میگذارد اما باز هم کمتر گوش شنوا و چشم بینا، ما خیل انبوه نویسندگان متوسط الحال را به راه راست راهنما و راهبر شده. دوستان عزیزی که زحمت تهیه مطالب و انتشار مرتب « همشهری داستان » را میکشند ( و من به شخصه هنوز خوشحالم تا همین لحظه همهی شمارههای این ماهنامه را، علیرغم شرایط خاص جایی که هستم و مثلاً حتی روزنامه معمولی هم گیر کسی نمیآید، به هر زحمتی بوده تهیه کرده و خواندهام ) خود را مقابل این چند سئوال ساده قرار دهند و آنوقت ببینند چهقدر میتوانند سرشان را راست بالا بگیرند و با چماق تیراژ، به سر هرکس که گله و انتقادی از کار و بار و رفتارشان دارند بکوبند؟ از ذکر بقیه جزئیات خاصی که برای خودم پیش آمده میگذرم و فقط سئوالهایم را رک و صریح در میان میگذارم. دوستان همشهری داستان جواب بدهند لطفاً. 1- آیا اگر مثل بقیه نشریات ادبی، از پشتیبانی موسسه بزرگ همشهری، یا موسسات کوچک و حتی خیلی کوچک هم برخوردار نبودید میتوانستید به این تیراژ برسید و به قول خودتان به کنج خانههای مردم! هم نفوذ کنید؟ 2- اگر قیمت روی جلدتان حداکثر دوسه هزار تومن نبود ( از صدقه سر همان موسسه ) و مثل بقیه مجبور بودید حتی بدون پرداخت حق التحریر به نویسنده بابت سیصد صفحه کاغذ کاهی و جلد معمولی پنج یا شش هزار تومن قیمت بگذارید چی؟ 3- اگربه جای تبدیل شدن تدریجی به محملی گسترده برای انعکاس ادبیات داستانی معاصر ( که ادعای اولیهتان بوده )، این همه به سلیقه های مبتنی بر سرگرمی بها نمی دادید، و برایش هزینه نمیکردید، رنگ و عکس و کاغذ گلاسه و جلد اعلا و پخش خیلی خوب و... ( فقط مانده جدول کلمات متقاطع، حالا گیرم از نوع ادبی و هنریاش را هم در مجله راه بیندازید! انصافاً بگویید چند بار به این فکر افتاده اید اما رویتان نشده اجرا کنید؟) و به حذف تدریجی نامهای معتبری که قبلاً کم و بیش جاده را برایتان کوبیدهاند و فاصله گرفتن از سلیقههای جدیتر نمیپرداختید و یکییکی نویسندگانی را که در ابتدا با اصرار به همکاری میطلبیدید از خود نمی رنجاندید تا اندک اندک از شما فاصله بگیرند؛ 4- اگر شماره به شماره تسلیم سلیقههای خاص و فرموده آقایان بالاسری نبودید و به بلندگوی به اصطلاح هنری و ادبی نگاه خاص مجوزدار تبدیل نمیشدید، 5- و اگر... تیراژ بالا خیلی خوب است و با اصل آن اصلاً مخالفتی ندارم. موضوع این است که شمایان آن را تمام و کمال به نفع خود و همان سلیقه خاصی که تبلیغ میکنید مصادره کردهاید و بدیاشاین است که برای این تمللکتان تئوری هم میبافید! افتخار تیراژ بالا برای مجله ای با خصوصیات همشهری داستان در این زمان به آن گروه کثیر خوانندگان، دانش آموزان و دانشجویانی و سایر اقشار علاقمند به فرهنگی تعلق دارند که بنیه اقتصادی داغان شده شان مدت هاست اجازه نمیدهد هرروز بروند روزنامه بدون رانت هزار تومنی بخرند. نمیتوانند برای هر صفحه کتاب داستان بدون رانت سی چهل تومن بدهند می آیند همشهری داستان سیصد صفحه ای را به سه هزار تومن می خرند. امثال من علاقمند و پیگیر ادبیات داستانی اگر «همشهری داستان» به تراز بقیه نشریات هم قیمت میداشت آن را میخریدند و میخواندند اما همه که اینطور نیستند. خودتان انصاف بدهید چند درصد از خوانندگان مجله، به عبارتی چه میزان از تیراژ « افسانهایتان» ناشی از و مربوط به این نگاه خاص ( به قول آقای بینیاز و اهالی شیمی « آمفوتر»ی ) است که شایع میکنید؟ چه مقداری از آن به رانتی برمیگردد که دارید منحصراً از آن استفاده میکنید؟ اینقدر پشت این سنگرها قایم نشوید و همه را به حساب ذوق و هنر و سلیقه و زحمت تان نگذارید لطفاً. اینطوری نمیتوانید برای ادبیات داستانی یک کشور خط و مشی تبلیغ یا تعیین کنید. با تیراژ بالای هیچ نشریه هنری و ادبی و بخصوص داستانی دیگر هم مخالف نیستم. فقط اگر توانسته باشم حرفم را حالی کرده باشم، مواهب ناشی از این تیراژ بالا را مال همه سلیقههای ادبی و متعلق به همه کسانی میدانم که دارند خاک این درگاه را میخورند. نه فقط شما خانمها و آقایانی که با حکم و بخشنامه و نظارت و معاییر خاص آنجا نشستهاید و از موضوع تا متن و بخصوص اسم و رسم نویسندگان، تصمیمهای اولی و آخری میگیرید. تخت افسانهایتان را دم دروازه شهر راگذاشتهاید و آدمها را میکِشید یا میبُرید که مطابق اندازهی فقط شما بنویسند. راهی که در پیش گرفتهاید به مرداب منتهی میشود و رانت و وام و رنگ و لعاب موجود ممکن است مرگ را به تاخیر بیندازد اما... به شما دوستان عزیزی که با نیت خیر آن جا هستید توصیه میکنم چماقتان را پرت کنیدگوشهای و بیش از این تیراژ سی یا چهل یا پنجاه یا هرچی هزاری مجله را به حساب بدهکاری ادبیات داستانی به خط و ربطی که اینطور سفت و سخت در پیش گرفتهاید نگذارید! کار دیگران را نمی توانید چاپ کنید خب نکنید. دیگر منت این جوری سر کسی نگذارید. البته اطمینان دارم اتفاقات خوبی در پیش است و دیر یا زود شهر از کورزار چاپ و انتشار ادبیات داستانی که امروز دچارش هست در خواهد آمد. خواهید دید که در آن وقت اینگونه یک چشمی بودنهای شما چندان هم پادشاهی نخواهد بود.
سلام جناب عبدی.
خب فکر میکنم این مجله فراز و نشیب زیاد داشت. آن اوایل که مجله پیدایش شد چون دوران رکودی را در عرصه مطبوعات سپری میکردیم بالطبع همه خوشحال شدیم. دیدیم مطالب سطحی است.گفتیم اشکالی ندارد تازه کار است. ولی متاسفانه نشریه پیشرفتی درکارش نداشت و حتی از آن سطح معمولی اش م نزول کرد. و حالا چیزی نیست جز تبلیغ برای کتابروشی ها و انتشارات. شاید کمی خنده دار به نظر برسد ولی این اواخر هروقت "همشهری داستان" خریدم به خاطر طرح روی جلد و "داستانهای دیدنی" کامبیز درم بخش بود!
درحال حاضر تنها نشریه ادبی خوبی که در این مملکت سراغ دارم "سینما و ادبیات" است و والسلام!
خیلی شبیه به هم فکر می کنیم. شاد باشی.
آفرین خوب کوبیدینشان. اینها حقشان است. یک مشت زن نفهم دورهم جمع شده اند اصلا نه میفهمند داستان چیه و نه سواد دارن. یک مشت داستان و مقاله خارجی ترجمه و چاپ میکنند. از ماتحت فیل افتادند. عوضیها
خب من این قدر تند و تیز نظر نداده ام. این ها هم که گفتم به امید این است که در آینده اوضاع بهتر شود. اوضاع همشهری داستان نه البته که فکر نمی کنم به چیزی غیر از کاری که می کنند اعتقاد و اعتماد داشته باشند. به هرحال این ها تا اندازه زیادی سر خورده اند رفته اند. وجودشان البته بد بد هم نیست. اما نه این قدر که چماق دستشان گرفته اند دم در ورود به جهان داستان ایستاده اند!
ممنون جناب عبدی
همشهری داستان ویترین جمهوری اسلامی است . یعنی از نویسندگان واقعی چند اثر منتشر کرده ؟
بشمارید از محمد طلوعی که سوژه هاش را از داستان های رسیده برمی دارد چند تا ؟ از خانم ناجیان چند تا؟ از رفقا چند تا ؟
بگردید ببینید از خسروی بی نیاز درویشیان دولت آبادی ....چند تا .ممنون به خاطر طرح موضوع
سلام استاد عبدی
من داستان همشهری رو میگیرم و دوست دارم و البته که انتقادی هم که اگر مطرح باشه باید توسط اساتیدی چون شما باشه ولی با همه توضیحات شما متوجه نمیشم با همه ی این انتقادات؛ حضور داستان همشهری جای کسی رو تنگ کرده؟ً!من البته داستان با سردبیری محمد حسین بدری رو هم میخونم که مثلا داستان همشهری اون رو رقیب کوچیک خودش میدونه ولی من از بودن داستان وحضورش خوشحالم به طور کلی به نظرم ما باید خودمون کار مورد نظرمون رو راه بندازیم والبته که انتقاد هم بکنیم ولی فقط انتقاد نباشه که قدمی هم باشه... راستی همین دوهفته پیش دریا خواهر است شما رو خوندم حرف در اون کتاب عزیز بماند برای مجالی دیگر
ممنون از اظهار نظر و توجهتان. نکته ای که مورد نظر من بود ( اگر نتوانسته ام دقیق بیان کنم ببخشید ) این است که دوستان البته زحمت می کشند و کارشان را هم دوست دارم. اما نباید به صرف داشتن تیراژ ( که در این مورد خاص عمدتاً نتیجه کارکرد عوامل دیگری است) ادعای پیشتازی و پیش آهنگی ادبیات داستانی راداشته باشند و بقیه سلیقه ها و افراد را به این چماق بکوبند. در مورد دریا خواهر است هم خوشحال می شوم نظرتان را بخوانم. قربان شما