وقتی از شیئی در داستان حرف میزنیم از چه حرف میزنیم؟ از شیئی منقول؟ آنچه در لحظهای از داستان معرفی میشود و در همراهی با وقایع و شخصیتها شکل مناسب و دقیقتری از حضور خود بروز میدهد؟ تفاوتهای خودش را با خود متفاوتش در دیگر شرایط و زمانها به نمایش میگذارد و به این ترتیب حضور خود را ویژه و منحصر به فرد میسازد؟
چاقویی که در آشپزخانه به کار آمادهسازی مواد اولیه برای تهیهی غذایی نشان داده میشود چه قدر متفاوت از همان چاقو است وقتی در کار قتلی به کار گرفته میشود؟ خانهای که اسباب احساس امنیتی است با همان خانه، هنگامی که تماماً در خدمت تصویر ترس و وحشت یا تنهایی و افسردگی و غمباری زندگی و گذران شخصیتهایی درمیآید چه شباهتی به هم دارند؟
در محدودهی نظر این یادداشت کوتاه شیئی، شیئی داستانی است و شیئی داستانی عبارت از وسیله و ابزار و جسمیتی است منقول که بخشی از حفرههای ناگزیر در سر راه روایت داستانی را پر میکند و به هدف ارائهی تأثیرگذاری ماندگارتر شخصیتپردازی و نیز پایانبندی در آن داستان ساخته و پرداخته میشود.
مثالی بزنم: خودروی وانتی رنگ و رو رفته زیر چادر برزنتی کهنه در گاراژ خانهای دورافتاده و تا اندازهای متروک را در نظر آورید. نویسنده با تصویر در نیمه باز گاراژ خواننده را از وجود خودروی زیر چادر آگاه میکند و در مقعطی شخصیت داستانی مورد نظر خود را وا میدارد به بهانهی مثلاً برداشتن یا گذاشتن چیزی چادر را بالا بزند و رنگو رورفتگی وانت را را نمایش دهد. حالا این خودرو آماده است تبدیل به شیئی داستانی شود.
اما به تعبیر جملهی معروف «هنگامی که تقنگی بر دیوار اتاقی به خواننده نشان داده میشود باید تا پایان اثر شاهد شلیک آن باشیم» میتوانیم معرفی و نمایش هر شیئی در داستان را وعده و ودیعهی بروز اتفاقی داستانی با استفاده از آن شیئی خاص بدانیم؟ به عبارت دیگر همهی اشیاء دور و اطراف شخصیتها میتوانند به مثابه شیئی داستانی در متن حاضر شوند و الزاماً در مقطعی از روایت مورد توجه و استفاده واقع گردند؟ طبعاً نه. فرق است بین قلاب لنگری که گوشهی حیاط ماهیگیری کنار تور و طنابها افتاده و حتی در جایی از داستان همراه با طنابی که به آن بسته شده تنها وسیلهی نجات قایق از محشر باد و توفان معرفی میشود با همین قلاب معمولی زنگار گرفته، وقتی از سر ناگزیری صیاد در کار صید ماهی غول پیکری به کار گرفته میشود و به علت ناکارآمدی در گوشت تن ماهی جا میماند و باعث مرگ صیاد و ملوانش میشود. این تفاوت در استفاده میتواند تا آنجا نقش داستانی خود را اجرا و تکمیل کند که در پایان اثر تنها نشانهی شناسایی و اطمینان این همانی ماهی غولپیکر در میان خیل ماهیان غولپیکر مشابه خواهد بود و نویسنده به صرف نشاندادن مجدد شیئی مذکور خواننده اثر را در اطمینان از مرگ بیتردید آن ماهی عظیمالجثه ابتدای داستان شریک میکند.
جنسیت اشیاء و نمادهای شناختهشده یا توافق شدهای از آنها که برای اشاره به دورههای زمانی و موقعیتهای جغرافیایی مختلف، به اعتبار کارکردهای تاریخی و اجتماعی و فرهنگی هر کدام، نیز میتواند نقطهی حرکت ارائهی تصویر و کارکردی داستانی به کار گرفته شود. گوشیهای تلفن همراه (به ویژه نوع هوشمند آن) یکی از این اشیاء است که تنها به صرف حضور در یک صحنه (حتی اگر مورد استفاده برای برقراری تماس واقع نشود) نشانهی پایان دورهای در زندگی اجتماعی کارآکترها و آغاز دورهی تازه است. همچنان که «علامت دود» سرخپوستان بومی آمریکا، نماد وضعیت تاریخی دیگری از موضوع ارتباط آدمهای داستان و به تبع آن تعریف شاملی هم از سایر اشیاء احتمالی حاضر در حول و اطراف کارآکترها و موقعیتهای داستانی است.
در داستانی که برای مخاطبین نوجوان طرف توجه نویسنده، نوشته شده است، وجود یک گوشی تلفن همراه در کوله پشتی قهرمان نوجوان داستان، تفاوت بسیاری دیگر از خصوصیات، آرمانها و دلبستگیها او و پدرش را که اصرار در عدم استفاده از به قول خودش «جینگلی وینگلی»ها را ندارد نمایندگی میکند و نشان میدهد سایر تلقیهای این دو از مسایل دور و اطراف می تواند متفاوت و گاه متضاد باشد. همین چند ساعت پیش در جلسهی داستانخوانی یکی از دوستان نویسنده حاضر بودم. در جایی از داستان، برای اشاره به آغاز دورهای سرد در رابطهی مرد و زنی جوان که به تازگی صاحب خانهای شدهاند(و علیالقاعده باید خوشحال باشند!) مرد در موقعیتی نشان داده شده بود که در اول صبحی تازه، نگران و تلخ، به نوشیدن لیوانی شیر سرد به عنوان صبحانه مشغول است و از پشت شیشهی پنجره بیرون و خیابان خالی را تماشا میکند. در حالیکه زن و بچههایش در اتاقی دیگر و پشت دری بسته خوابند و او مجبور است بی خداحافظی از خانه بیرون بزند. طبعاً بیدار شدن زن در آن برش از داستان، آمادهکردن سفرهی صبحانه (اگر حتی تنها همان لیوان شیر باشد) گرم کردن شیر و همراهی و همدلی با همسر در ابتدای آن صبح تازه، میتوانست از لیوان شیر کارکرد متفاوتی ارائه کند.
در هرحال موضوع شیئی و اهمیت وجه داستانی آن در روایت در عین روشنی و یقین از زوایای مختلف قابل بحث و دقت است. امری که نه تنها برای نویسندگان و داستانشناسان بدیهی و غیر قابل انکار مینماید برای جمع وسیع خوانندگان آثار نیز تعبیر « آفتاب آمد دلیل آفتاب» بوده و به جهت تعریف و توصیف موشکافانه نیازمند تدقیق حدود نظری بیشتری است. موضوعی که در شمارههای آتی « سینما و ادبیات » میتواند بهانهی بیشتر نوشتن در چرایی و چگونگی داستاننویسی واقع شود.