"و زمان نابود خواهد شد. آینده روی گذشته سایه خواهد افکند. با یک حادثه—مثل افتادن گلی از درخت. تئوری من این است! در واقع، نه واقعیتِ حقیقی وجود دارد نه زمان حقیقی." از خاطرات یک نویسنده-- ویرجینیا وولف.
ویرجینیا وولف وافعیت زمان را آنچنان که خود به آن باور دارد روایت میکند. مفهوم زمان در عمق ذهن شخصیتهایش جای دارد نه در گردش و توالی عقربههای ساعت، و نه در چرخش فانوس دریایی که بر روی امواج میتابد تا راهنمای راه باشد. او زمان واقعیِ قائم بر ساعت دیواری را "غیرقابل اعتماد و بیمقدار" میخواند. او همچون مارسل پروست و جیمز جویس سعی میکند تا از تاثیر و ضربات لحظههایی که در ذهن بیدار میشوند به کشف و شهود برسد و شخصیتهایش را به سرانجام دلخواه برساند. از همین بیمعناییِ توالی زمان در افکار و تخیل هنری اوست که در شاهکارش، رمان "به سوی فانوس دریایی"، گذر چند ساعت در یک اتاق را در صد و بیست صفحه، و حوادث ده سال را در بیست صفحه مینویسد.
بسیاری از منتقدین آثار ویرجینیا وولف معتقدند که او از هِنری برگسون، فیلسوف فرانسوی، پروست و جویس بیشترین تاثیر را پذیرفته است. درست است که او آثار فلسفی و هنریِ برگسون و تئوریهایش در بارهی زمان و واقعیت (بیست سال پیش از خودش) را مطالعه میکند و در مقالات خود بسیار از آنها صحبت و تحسینشان میکند، اما در مقایسهی شخصیتهای رمانهایش بخصوص "به سوی فانوس دریایی"، "میانپردهها" و "سالها" تاثیر جویس و پروست بر او بیشتر مشهود است، وهمانطور که مارگریت چرچ، منتقد امریکایی مینویسد، "غیرقابل انکار است." او در بخش اول "فانوس..." صفحات بسیاری را صرف توصیف اتاق و اشیاء آن میکند؛ گذشته را در اشیاء بیدار میکند و از آنها حال و آینده میسازد-- مادلینِ پروست برای در جستوجوی زمان از دست رفته همان کاری را میکند که تصویری ناگهانی از خانم رمزی در به سوی فانوس دریایی برای نقاشیِ لیلی. زمان گذشته در رمانهای او، همچنان که در آثار پروست، رستاخیز مییابد و در عین حال، وحدتگرایی و فلسفهی دایرهوار هستی، همچنان که در آثار جویس، در ابعاد دیگر شخصیتهایش و تحول آنها دیده میشود-- در تبرک استفان: "چهرهی مرد هنرمند در جوانی."
در "به سوی فانوس..." بعد از مرگ خانم رمزی، زمانی که مهمانها یکبار دیگر تابستان در خانهی ییلاقی دور هم جمع میشوند، آقای رمزی، سرانجام برخلاف تمام مخالفتهایش، در زمان زنده بودن خانم رمزی و کودکی جیمز، تصمیم میگیرد و اصرار میکند که جیمز و کَم را با قایق به برج فانوس دریایی ببرد. همزمان، لیلی در ساحل، نقاشی نیمهتمامش را دوباره به دست میگیرد؛ همان نقاشیای که از خانه ییلاقی و...شروع کرده بود. همان نقاشی نیمهتمام مانده از سال گذشته را. در قایق و کنار آقای رمزی، زمان در ذهن جیمز با حرکت به سوی فانوس به گذشته بر میگردد و در یک آن، در یک لحظه، به ناگهان پدری را که از او نفرت داشته میبخشد و درک میکند (تمایل خانم رمزی). در ساحل، زمان گذشته در ذهن لیلی با اضافه کردن و کشیدن رنگها بر روی بوم، دوباره بیدار میشود. در یکی از حرکتهای قلممو، خانم رمزی چون موج بر میخیزد. احساسات لیلی در میان حال و گذشته، در ساحل و در پی قایق روی آب، در ساحل و در پی خانهی ییلاقی سفر میکند. در یک لحظه صحنهای را به یاد میآورد: او کنار خانم رمزی روی ساحل نشسته است، و همانطور که رنگ آبی را روی بوم میکشد، بلند شدن خانم رمزی از روی شنها، زمان را در ذهن او به هم میریزد. گذشته حال میشود و حال، آینده. دایره کامل میشود. آینده پدید میآید. تابلو خلق کامل میشود. تمام-- تداوم هنر! (مادلن پروست)
و در همین حال، و به عبارتی دیگر، همهی آن چیزی که از خانم رمزی شروع شده بود دوباره به خانم رمزی ختم میشود. وولف فصل اول و سوم رمان را به هم پیوند میدهد و اثرش را به پایان میبرد—دایرهوار،همچنان که جویس در رمان "چهرهی مرد هنرمند..." و ادراک استفان.
ویرجینیا وولف خود در مورد پروست مینویسد: "شخصیتهای او از عمق ادراک بر میخیزند، مانند موج و بعد یکباره میشکنند، فرو میریزند و دوباره در دریای افکار و ذهنیتی غرق میشوند که از ابتدا به آنها هویت بخشیده بود."
وولف تقریبن در تمامی آثارش شخصیت یا شخصیتهایی اصلی یا محوری دارد که زمان در ذهنشان عملکردی مجرد و غیرمتعارف دارند. آنها سعی میکنند بقیهی شخصیتها، حوادث و حتا اشیاء را گرد این زمان به هم برسانند. اگردر رمان "فانوس دریایی..." خانم رمزیست که سرآغاز و پایان است، در "میان پردهها" که آخرین کار وولف است، خانم سویتین است که بر صحنهی آغاز می میایستد در حالی که عنوان کتابی که در دست دارد، "سرخطهای تاریخ" را رو به تماشاگر گرفته است. برخی منتقدین بر آنند که وولف خواسته یا ناخواسته با انتخاب نام S-within و از معنای ویتین، سعی کرده است برای رساندن پیامش به مخاطب سود ببرد. نگاه گسترده و ماوراء زمانی و عمیق خانم سویتین، همان درکی از زمان است که نویسنده میخواهد کلیدش را به دست خواننده بدهد. آن تاریخیست که به ساعت روی تاقچه وابسته نیست و به آن اعتقاد ندارد. تیک تاک ساعت نیست که چیزها را تغییر میدهد و تعیین کننده است. خانم سویتین در جایی میگوید: "ویکتورینها هیچوقت وجود نداشتهاند؛ این من و تو و ویلیام بودیم که جور دیگری لباس میپوشیدیم." یا در صحنهای دیگر به خانم تروب میگوید که باعث شده احساس کند "میتواند کلئوپاترا باشد." او در این جملهها درک از گذشت زمان را به موضوعی عمیقتر تبدیل میکند: زمان میگذرد و ما همان آدمها هستیم با نقشهای متفاوت! شخصیتهای دیگر این رمان نیز کم و بیش درک متفاوتی از زمان و واقعیت را به دست میدهند اما اوست که مرکز است و نقطهی به هم رسیدن مردم دهکده و تئاتر روی صحنه.
در بیشتر آثار نویسنده، گذشته، حال و آینده بی مرزند. حسی مهآلود از زمان و بیزمانی در شخصیتهای او روان است. خانم رمزی همان خانم سویتین است وقتی که سر میز شام ناگهان گذشته را با یادآوری خانوادهی منیننگ، بیهیچ پیشزمینهای به رگ حال تزریق میکند. در نگاه خانم رمزی و خانم سویتین، زمان مدام در حال تکرار است. تاریخ مدام به نقطههای عطف-- به پیوستن شعاعها به مرکز دایره میرسد. مرکز دایره، بازگشت، وحدت، و باز هم بازگشت. نقطهی آغار هر چیز پایان پیش از خود است و بالعکس. صدای کلاریسا در "خانم دالووی" پژواک پیدا میکند: "من برخواهم گشت!" "میانپردهها با این جمله تمام میشود: "و سپس، پردهها بالا رفتند." شروع نو. نویسنده به نقطهی عطف معتقد است نه به آغاز یا پایان مطلق. برای او موج بخشی از دریاست و به همین دلیل معتقد است که انسان نمیمیرد بلکه بخشی از واقعیتی دیگر میشود. (با اشاره به مقالات خود او). در آثار او که شامل اورلاند و اتاق جیکوب هم میشود او به دایرهی هستی باور دارد. به آن نوع تاریخی که از پیوند گذشته و حال و آینده شکل میگیرد. زمانها در هم میآمیزند و ادراک ممکن میگردد. تبرک لحظه. آنچنان که استفان خود را پیدا میکند، معنای خود، فقط در ارتباط با دیگران است که تحقق پیدا میکند. استفان با رسیدن به این درک است که در مراسم تبرک، متبرک میشود. متبرک به ادراک.
تقریبن تمامی منتقدین ادبی، زمان در آثار ویرجینیا وولف، را یکی از اصلیترین عناصر کارهای او دانستهاند. و او خود نیز، همچنان در رودخانهی زمان جاریست.
سلام
مقاله مانند آثار ویرجینیا وولف نثر سنگینی داشت که کاملا با مبحث مورد بحث هماهنگی داشت . برای من که خیلی وقته اون آثار را خوانده ام یه جورائی راه گشای درک آنها بود لازمه یه بار دیگه برم سراغشون
salam har chi gashtam profiletuno tu facebook peyda nakardam in addres mane add konid
https://www.facebook.com/sina.mayahi
هر چند نثر کمی سنگین بود ولی بسیار کاربردی و قابل استفاده بود و برای درک کتاب کمک می کند.
سلام دوست من.
من خواننده همیشگی کتاب های شما هستم که برای نوجوانان نوشته اید دستتان درد نکند من کتاب های به این زیبایی را نخوانده ام
ممنونم که نوشتید. خوشحالم که کارهای نوجوانانه ام دیده شوند