نشانم دادند:
چندین چراغ روشن نزدیک به هم
میبینی؟
جاده
سماور
سلام و چای داغ؟
گاهی گم، گاهی پیدا
پایین راه، بالا ماه
بی چراغ و باغ،
قهوه خانه تعطیل بود
جاده خالی
چاه بیکفتر.
اشباحی خم شده
پناه گرفته بودند
گوش خوابانده
با خاربوتهها و باد
و هجوم حلقهی سگها.
شب تنها بود،
بیآخر شبی،
شبیه اشباح خم شده.
سلام . شبکه اجتماعی پرت و پلا میتونه جای خوبی برای به اشتراک قرار دادن مطالبت باشه . جایی برای قرار دادن مطالب ادبی ، دانلود ، نرم افزار ، آهنگ و ...
منتظرت هستیم
!!!
راجع بهش فکر می کنم!
و من دوست دارم خود گم کرده ام را در هجوم واژه ها بیابم
سلام
خواندن شعرتان مرا بیاد روزی انداخت که از قایق قدم به ساحل لافت گذاشتم تا برای اولین بار جائی که پدرم در آن زندگی کرده بود را ببینم اگر اون دریای عظیم و آبی کنارش نبود خیال میکردم در شهری دورافتاده از تگزاس هستم با اون مغازه های بسته و خیابان خاکی و باد و بوته های خار که از اینور به اون ور میرفتند باید شاعری مثل شما بود که بتوان اون تصاویر را تعریف کرد
سلام.
باز هم بیایید. قدم بگذارید بر همان ساحل. خوشحالم کنید.