-
شعبده داستاننویس در شبکلاه متن
پنجشنبه 23 دیماه سال 1389 12:29
حاشیهای بر رامکننده محمدرضا کاتب با همه اینها اما جای هیچ نگرانی نیست. اراده کنی لرزی میکنی و از خواب سرشبی بیدار میشوی و در مییابی آنچه دیدی یا شنیدی، آنچه با دنبال کردن کلمهها و عبارات و پاراگرافهایی از پس همدیگر، تو را ترساند یا به سخره گرفت و بازی داد کابوس و شعبدهای بیش نبوده و حالا تمام شده. تقصیر...
-
عکسهای تقویم
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 10:17
هرسال حوالی عید نوروز که چشماندازی از بهار، درپس تعجیلهای کارمنتظر است وسبز، رنگ مسلم جادههای شمال میشود و عکسهای تازهای از عکاسان مناظر و چهرههای دلپذیر و شاد کودکان،کارتهای تبریک و تقویمهای رومیزی خوش چاپ را تزئین میکند خاطره روزهایی در پانزده شانزده سال پیش برابرم جان میگیرد و دیرگاهی میماند تا بهار...
-
جایزه محبوب من ( ۴ )
جمعه 17 دیماه سال 1389 11:03
آه... اسفندیار مغموم ترا همان به که چشم فرو پوشیده باشی. بامداد خانم معلم و مدیر خواسته بودند پدر یا مادر بچه سری به مدرسه بزنند. بیچاره ها با ترس و لرز رفته بودند ببینند چه خبر است. بهشان گله کرده بودند که بچهتان درس نمیخواند. گفته بودند والله ما در خانه خیلی سعی میکنیم ولی... گفته بودند شما هم مثل بقیه پدر و...
-
جملهی اول، شکلها و جادوها
شنبه 11 دیماه سال 1389 10:50
برش داشتم. دزدیدمش. شاید هم نجاتاش دادم. گذاشتمش زیر پیرهنم و پنهانش کردم. واقعاً به درد من یکی میخورد. صاحبش میشدم و ازش مواظبت میکردم. چه صاحبی بهتر از من؟ توی شهری که همه جایش حرفِ فقط قاچاق و جنس و مسافر بود و روی بیشتر میزهای آن کتابخانهی محقرش، با سقفی که هرآن ممکن بود فرو بریزد، تنها روزنامههای باطله کوه...
-
جزر
دوشنبه 29 آذرماه سال 1389 12:57
عکس میگیریم. یازده نفری میایستیم روی لاشهاش و به اصرار من قایقی را هم داخل کادر میکشیم. هفده فوت، چیزی از نصف هیکلاش که غمگین و تمام افتاده مینماید بیشتر است. شل است روی ماسه و دهانش از تلاش بی نتیجهی آخر، باز و معطل مانده است. خاکـــستری برکتف و کمر تا منتها الیه باله و دم پروانهایاش کشیده شده و افتادن یک...
-
نزدیکتر به صورت ببر
پنجشنبه 25 آذرماه سال 1389 10:12
نگاهی به مجموعه « صورت ببر» محمد کلباسی. آگاه. 1388 چاپ و انتشار مجموعه داستانی از محمد کلباسی ( صورت ببر، آگاه، پاییز 88 ) در این دورهی وانفسایی که این گونهی کاملاً جذاب و نسبتاً پرطرفدار ادبی دچارش است، ماجرای تلخ و شیرینی را که سالها پیش یکی از دوستان اینک از دست رفتهام تعریف کرده بود به خاطرم میآورد: « دو سه...
-
جایزه محبوب من ( ۳ )
یکشنبه 14 آذرماه سال 1389 23:30
داستان شناس و نویسنده محترم جناب آقای محمد حسن شهسواری طی مقاله « در ستایش مافیا و مذمت پخته خواری » نه در مقام نویسنده که پایه گذار یا پشتیبان نظریه وجوب و وجاهت راه اندازی و اداره ی باند یا شبکه یا تشکیلات به هدف ارائه و ترویج مرحله به مرحله و همه جانبه نوعی نگاه زیبایی شناسانه در ادبیات داستانی مطلب مفصلی منتشر...
-
آیا احمد اخوت وجود دارد؟
چهارشنبه 10 آذرماه سال 1389 15:50
احمد اخوت به لحاظ حرف اول اسم و فامیلش، هم در فارسی و هم در انگلیسی، معمولاً در بالای هر فهرستی قرار میگیرد. خود احمد باید بگوید این خوب است یا بد و اگر بگوید احتمالاً میگوید در مدرسه اغلب معلمها اول او را صدا میزدهاند بیاید درس جواب بدهد! میدیدند که در نیمکت اول نشسته ( خودش جایی گفته قدش نسبت به همکلاسیهایش...
-
از دریچهی دوربین
چهارشنبه 26 آبانماه سال 1389 16:25
خیلی سال پیش، وقتی نه یا ده ساله بودم همراه پدر و مادر و هر پنج خواهر و برادرم به سفر مشهد رفته بودم. مشهد خیلی دور بود. سوار قطار بودیم و قطار از وسط خربزهکاریها میگذشت. ایستگاه سبزوار را یادم هست. گرمسار هم بود انگار. شبِ قبلاش تهران مانده بودیم. خانهای بود حوالی میدان شوش. خانه عمه پیرم با شوهر پیرترش و دو پسر...
-
نخلها
یکشنبه 23 آبانماه سال 1389 06:03
نخلها در مسیر آب می ایستند کف درهها.
-
جایزه محبوب من ( ۲ )
دوشنبه 17 آبانماه سال 1389 19:36
اعلام کاندیداهای این دوره از جایزه بنیاد گلشیری که اختصاص به رمانهای منتشره طی سالهای 87 و 88 دارد موجد بحثهای تازه چندی شده است. به نظر میرسد حساسیت موجود در سطح جامعه ادبی نسبت به این جایزه و توجه به همه وجوه آشکار و غیر آشکار آن به شکلی و تناسبی بیشتر به نام و اعتبار نویسنده بزرگ ایران هوشنگ گلشیری...
-
نوشتن به وقت خاموشی ( ۲ )
جمعه 14 آبانماه سال 1389 16:54
اسماش عذرخواهی و پوزش است؟ شاید هم باشد. باشد یا نباشد پاسخی است به دوستانی که طی چند روز گذشته در مورد یادداشت نوشتن به وقت خاموشی ( یادداشت در خصوص کتاب زن در پیادهرو راه میرود آقای قاسم کشکولی ) اظهار نظر کردند و نظرشان این بود لحن مقاله خیلی تند و پر از نیش و کنایه بوده است. بله شاید. در واقع رد نمی کنم که...
-
شهرخاص در جن و پری
چهارشنبه 12 آبانماه سال 1389 03:07
شهرخاص نام داستان کوتاهی از من است که در شمارهی تازه جن و پری در کنار داستان کوتاههای دیگری از سودابه اشرفی و میترا داور و ناستین و بهاره الهبخش منتشر شده. شهرخاص جای کوچکی است نزدیک پالایشگاه بزرگ گاز جم. جم جای سرسبزیاست در استان بوشهر. همان جا که منوچهر آتشی گاهی به عنوان « جم و ریز » زیر شعرهایش امضا می کرد....
-
وبلاگ نویسی و داستان
سهشنبه 11 آبانماه سال 1389 22:25
* پاسخ به نظر خواهی همشهری داستان : به نظرم وبلاگ نویسی کمکی به داستان نویسی نمی کند. حتی از آن بدتر دغدغه نوشتن داستان را تقلیل می دهد. مکانیزم شور نوشتن داستان برای من کاملاً روشن نیست. اما شاید یک جنبه اساسی آن هیجان کشف است که من مثلاً داستان نویس را در هنگام نوشتن تسخیر می کند و شیفته ماجرا ها و کارآکترها می...
-
نوشتن به وقت خاموشی ( ۱ )
پنجشنبه 6 آبانماه سال 1389 12:04
پیداست « زن در پیاده رو راه میرود » نامی است که قاسم کشکولی، از سر بی حوصلگی و چه بسا بی اعتنایی آشکار به اهمیت و ارزش انتخاب نام، بر مجموعه چند داستان خود گذاشته است. خودِ به گمانم نه داستانِ « زن در پیاده رو... » هم که بنا داشته مثلاً حسن ختام مجموعه باشد متاسفانه چیزی نیست جز نوعی از بازیگوشی کسل کننده نویسنده و...
-
مجلهی محبوب
یکشنبه 2 آبانماه سال 1389 17:44
روی جلد آخرین شماره هفت. این مجله بعداز ۴۵ شماره خواندنی از انتشار بازماند. تیم تحریریه بعداز چند ماه تلاش موفق به کسب مجوز انتشار مجلهی دیگری بهنام ارژنگ دریافت کرد ولی ارژنگ نیز بیش از یک شماره در نیامد و به همان سرنوشت دچار شد.
-
دو سردبیر
شنبه 1 آبانماه سال 1389 09:55
بار اول در نمایشگاه مطبوعات دیدمش. توی غرفه مجلهاش تنها بود. بار اولی هم بود که نمایشگاه مطبوعات میدیدم. اصلاً بار اولی بود که نمایشگاه کتاب – که مطبوعات هم جزیی از آن بود – میدیدم. جلو رفتم و سلام کردم. بعد از یکی دو جمله احوالپرسی خودم را معرفی کردم. خیلی زود شناخت. داستانی از من در دو شماره قبل مجلهاش در آمده...
-
شما کی هستید؟
چهارشنبه 28 مهرماه سال 1389 06:40
آنجا بودم که یکی با سر و صدای عجیبی خودش را انداخت توی سالن اداره گذرنامه و با داد و فریاد سراغ علی احمدی فرزند محمد را گرفت. معلوم شد این دومین باری است که به خاطر تشابه اسمی با کسی که بدهکاری مالیاتی دارد جلوی خروجاش از کشور را گرفتهاند. انگار روبهرویش ایستاده باشد با صدای بلند میپرسید: چرا نمیری بدهیات رو...
-
مهرآوه
دوشنبه 26 مهرماه سال 1389 17:45
شمارهی دهم و یازدهم و دوازدهم فصلنامهی فرهنگی و هنری مهرآوه، سال پنجم و ششم، پاییز 1389 بعداز وقفهای طولانی درآمد. ( 352 صفحه و به قیمت مناسب 35000 ریال ) این شماره مهرآوه اگر چه خیلی دیر درآمد اما همچنان مثل گذشته پر و پیمان و بسیار خواندنی است. گردشگری و سوژهی مدرن/ نشانه شناسی گردشگری/ هتل نوتبوم/ پرسش های...
-
در این هوا که نفس میکشی
جمعه 23 مهرماه سال 1389 11:49
درباره نون نوشتن* محمود دولتآبادی ماکسیمگورکی، نویسنده توانای روسی، در سه اثر پیوسته خود، دوران کودکی، درجستجوی نان و دانشکدههای من، تصویر کاملاً گسترده و دقیقی از زندگی و محیط اطراف سه دوره مهم زندگیاش را داستانی کردهاست. شاید ماندگاری این آثار به لحاظ قدرت و ارزشهای ادبی و هنری آنها در بازتاب شرایط حاکم بر...
-
خبر خوب
چهارشنبه 21 مهرماه سال 1389 18:36
خبر خوب اینکه همین هفته مجموعه جدیدم شامل ۱۴ داستان کوتاه مجوز انتشار گرفت و قرار است در آینده نزدیک توسط نشر چشمه منتشر شود. بعداز قلعه پرتغالی و دریا خواهر است این سومین مجموعه داستانهای کوتاه من است که منتشر میشود. امیدوارم روزی هم خبر انتشار رمان خودم - ملوان نصف جهان - را بشنوم و همین طور خوشحال برای شما بازگو...
-
آقای نویسنده ( ۲ )
پنجشنبه 15 مهرماه سال 1389 04:16
فیلم سرگرمکننده سینمایی پلیس مرکز خرید ( Paul Blart, Mall Cop. ) را دیدهاید؟ کاش دیده باشید. یک کمدی سبک است محصول 2009 انگار. یک هالیوودی تمام عیار. داستان مرد خوشقلب و مهربانی که پلیس یا نگهبان داخلی یک مرکز خرید بزرگ است. فیزیک متفاوت بدنش ( وزن زیاد و شکم جلو آمده و بیماری کمبود قند ) او را از دیگر پلیسهای...
-
اگر نمرده است هنوز
دوشنبه 12 مهرماه سال 1389 02:56
آن شب، بعداز چندین و چندبار که آرش گفته بود و جور نشده بود یا پشت گوش انداخته بودم، خودم را رساندم به خانه ای که آن بالا بود؛ چسبیده به ساختمان استیجاری کلانتری. آن قدر نزدیک که پنجره خوابگاه سر بازها و درجه دارهای مجرد به همان حیاط خلوتی باز میشد که با یک دیوار کوتاه بلوکی از حیاط خلوت آن خانه جدا بود. به قول آرش...
-
آقای نویسنده ( ۱ )
شنبه 10 مهرماه سال 1389 06:15
همین چند روز پیش، یکی از دوستان نویسنده، عزیزی که سه چهار عنوان کتاب چاپ شده دارد و در دوتایی که من از او خواندهام بد ندرخشیده و شایسته تشویق و تایید هم هست نسخه ورد کتاب جدید خود را که هنوز به ناشر ندادهاست برایم فرستاد. قرار شده بود بخوانم و اگر نظری دارم، مثبت یا منفی، اعلام کنم. با این که خواندن ار روی صفحه...
-
از چشم گرگ
سهشنبه 6 مهرماه سال 1389 23:56
یادداشتی بر دو داستان کوتاه « گرگ»، داستان کوتاه هوشنگ گلشیری در مجموعهی « نمازخانه کوچک من» روایت زن جوانی است ( همسر پزشک روستا یا بخش در یک منطقهی کوهستانی و برفگیر ) که در قسمتی از ساختمان کوچک بهداری، اندکی دور از سایر خانههای آنجا، بیشتر اوقاتش را، به اجبار، تنها میگذراند و هربار، به صدای زوزه گرگی از دور...
-
این عصر
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1389 12:49
و این یکی عصر گربهی نر هم شبیه غروب شبیه شب پهن نشسته روی پاگرد آهنی نگاه میکند پله پله که دست به دقیقهها بالا می روم کفش میکَنَم میگذارم کیف و ساعت بند چرمی را روشن میکنم دراز میکشم زیر ملحفهی سفید سقفهای تابستان یک یک تیر میکشند شاخههایی هستند هستند؟ برگ میخورند خط میزنند نامها حرفهایی بر شیب تپهها...
-
ناگهان امشب
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1389 12:41
دلیلی ندارد دلم گرفته باشد. خودم را خوب میشناسم. چند ساعتی بیشتر نیست که رسیدهام و پا گذاشتهام به سفینهام؛ اتاق لب دریایم را میگویم. دریایی که آرامتر از خیلی شبها و نا آرامتر از خیلی شبهاست امشب. گرفته است اما ناگهان امشب، و تکههای شعری که محمدرحیم اخوت، به نقل از نیما، برپیشانی داستان کوتاه «در مهتاب پس از...
-
کتاب اندوه علی
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1389 00:24
درباره کتاب آذر ( علی خدایی )* من چگونه ستایش کنم آن چشمه را که نیست من چگونه نوازش کنم این تشـــنه را که هست محمودمشرفآزادتهرانی (م.آزاد) گفتن از حتی شاعر، گفتن از م. آزاد و از آن بیشتر، از محمود مشرف آزاد تهرانی که دیگر نیست اندوه میآورد. چشمهای که نیست و تشنهای که هست. نوازشی که به آن محتاجیم، ستایشی که از آن...
-
دست توی عکس
پنجشنبه 18 شهریورماه سال 1389 23:45
چهقدر وقت دارم چیزی بگذارم زیر دستم و ریزتر بنویسم؟ ریزتر از چی؟ درآهنی گیر میکند به زمین . انگار ساختمان نشست کرده یا موزاییک زیر پتو بالازده، نمیگذارد لولا بگردد. دست به دستگیره بگیری، خودش را میاندازد از پشت. با قفل و زنجیر بند است. جیر میکند جیر. قاطی نکن کلیدهای دسته را. این نه، که مال ته راهرو و یا سالن...
-
روایت فقط امروز
پنجشنبه 18 شهریورماه سال 1389 20:00
بدون تاکید بر نکات چندی که خواهم گفت و اشاره به نکات دیگری که طبعاً توضیحات مفصلتر میطلبند نمیتوانم در مورد اثر تازه پیمان هوشمندزاده ( شاخ، مجموعه داستان پیوسته، نشر چشمه، زمستان 88* ) نظری بدهم. پس معطل نمیکنم. 1- عکس روی جلد کار خود اوست. تکدرختی است روی خط افق که انگار نرمه بادی هم برآن وزیدن دارد. تکدرخت و...