نزدیک خانه رسیده بودیم. باد از سمت دریا میوزید و صدای عبدالرئوف را میبرد و میانداخت پشت دیوار نخلستان کوچکی در آن نزدیکی. شاید او هم مرده بود. شاید بیهوده انتظار میکشیدم. شاید لاشهی کولیکری که آن روز از آب بیرون آمد و همه هیکلش را نشانم داد جایی همین اطراف روی ماسههای ساحل تکهتکه شده بود و با آب رفته بود. شاید ناخدایی هندی یا پاکستانی در مسقط یا ابوظبی و شارجه تا آنموقع کارش را ساخته بود. شاید شبی، روزی، جایی دور یا نزدیک، نتوانسته بود جسم سنگینش را از سر راه کشتیهای بزرگی که تا ته خلیجفارس میرفتند و برمیگشتند کنار بکشد. شاید پروانه بزرگ نفتکشی تکهتکهاش کرده بود. شاید هم نه... شاید همانموقع خودش را به زور و زحمت رسانده بود به دریای عمان و از آنجا تا ته اقیانوس هند و آرام شنا کرده بود. شاید تصمیم گرفته بود دیگر هیچوقت به این طرفها برنگردد و مرا تا پایان عمر، تا هروقت که زندهام و میتوانم به دریا نگاه کنم و افق خیس و آبی را ببینم در آتش انتقام منتظر بگذارد...
توضیح: رمان در صد و هشتاد صفحه و از انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در مجموعه طرح رمان نوجوان امروز است.
سلام دوست من...اگه منو تو لینک دوستات قرار بدی ازت ممنون میشم
منم همینکارو میکنم...واسه هردوتامون خوبه
مرسی
سلام
این چند خط که نشان از رمان زیبایی می دهد سعی می کنم که بخونم
سلام
سالها از آن زمانی که کتاب های کانون را برای بچه های فامیل می خریدم گذشته حالا این رمان را از کجا بخرم ؟ البته تا به اصفهان برسه یه خورده طول میکشه بی صبرانه منتظر خواندنشم
تبریک می گم آقای عبدی.
متشکرم ف ت عزیز از شیراز.
واااااااااااااااااااای از اون کامنت اولی! مردم از خنده
تبریک میگم آقای عبدی حتما میخرم و میخونمش ... داستانهای شما صد در صد بسیار زیبا هستند
تبریک آقای عبدی عزیز.
هر چند از ما که گذشت اما از وسوسه شوق خواندش نمیشود که گذشت. دست مریزاد.