جدیتر از قرمزها
یادداشت بر مجموعهی داستان «قرمز جدی» از دنیامقدمراد»
عوامل متعدد و اغلب کمتر شناختهشدهای درکارند تا تعریف تازهای از ادبیات داستانی را در عرصهی فرهنگی کشور تقویت کنند. متاسفانه گویا این مسیری است نویسندگان باید به هرشکل به آن تن بدهند.
چرا نخواسته یا نتوانستهایم از این آهنقراضهی در حال سقوط زودتر پایین بپریم و جان خود را نجات بدهیم؟ زخمی میشدیم درست، اما نمیمردیم! شاید به این علت ساده که زانو زدیم و خواستیم و اصرار داشتیم از این راه «نان» بخوریم.
اما اگر ما دنبال نرخ نان بودیم گروهی (که تعدادشان اصلاً کم نیست) خود را در نقطهی آغار راهی تازه فرض کردند و کم کم اغلب قوانین بازی گذشته را از صورت مسایل پیشروشان پاک کردند. به همین اعتبار هم گروههایی نو از مخاطبهای به اصطلاح همسن و سال را همراه و همرای خود ساختند. به همدیگر امیدواری و انرژی بخشیدند و سکوهای خالیماندهی میدان نویسندگی این یکی دو دهه را (هرچند نخست با کمی تردید اما پیگیرانه) اشغال کردند. آثارشان را در معرض انتخاب و داوری گروه تازهای از مخاطبها (از جنس خود) قراردارند و جواب قانعکننده و رضایتبخشی هم گرفتند. آیا گفتن اینها و برجستهکردنشان به این معناست که این نویسندگان جوان فاقد تواناییهای لازم فنی و اجرایی داستاننویسی هستند؟ نه، به هیچ وجه. اما اگر نسلهای گذشته در برابر مثلاً سانسور تمام قد میایستادند و گاه جانشان را هم به خطر میانداختند این گروه اساساً هرگونه مبارزه (از نوع شاخ به شاخ شدن) را خارج از وظیفهی هنری و ادبی خود تعریف میکنند و مهارت گاه حیرتآورشان را صرف دور زدن موانع میکنند.
«دنیامقدمراد» یکی از این نویسندگان جوان است و مجموعه داستانش «قرمز جدی» نمونهی موفق و شاخص وضعیتی است که برشمردم. نویسنده با شیرینی قلم وجوه مختلف منشور «چه باید کرد؟» را به نمایش میگذارد. گاهی(مثلاً در داستانهای یک روز تمرینشده، آفتاب آمد دلیل آفتاب و چشم دوربین) خواننده را با راوی جوانی که بازیگر تئاتر است و همزمان با دغدغههای هنر نمایش، مجبور است مسایل شخصی و زندگی خصوصی خود را هم حل و فصل کرده، پیش ببرد روبه رو میسازد. در این مواقع همهی تحرک و دینامیسم ذاتی جوانی راوی را در تمرینها و اجراها از یکطرف و سکوت و سکون ناشی از خستگی روزانه از طرف دیگر مقابل هم میگذارد. جزئیاتی که به ویژه در دو داستان بعدی از پرداخت قویتر و سنجیدهتر و تکنیک والاتری بهره میگیرند. در «چشم دوربین» نویسنده با مهارت دیالوگ های متن نمایش در حال تمرین را وارد وضعیت حاضر میکند و موقعیتی تازه و بدیع میآفریند(صص 34 و 35). جزیینگاریها هم ارز شخصیتپردازی پیش میرود و به این ترتیب برقراری تعادل فضاهای موازی نمایش و زندگی واقعی و دغدغههای کوچک دور و اطراف کارآکترها به شیرینی و مهارت اتفاق میافتد. دو داستان «قرمز جدی» و «صبا میلرزد» نگاههای متفاوت به فاجعه است و اگر چه داستان اول در روایت کلافگی مادر در هجوم بیوقفه مشکلات روزمره کم و بیش موفق است صبا میلرزد با ارائه تصویری متضاد از شادیها و شیطنتها و بیخیالیهای سیال روزمره در یک خوابگاه دانشجویی دخترانه با فاجعه زلزلهی بم ذهن خواننده را بهتر درگیر خود میسازد.
داستانهای بعدی البته توفیق اولیها را نمییابند. اما «قرمز جدی» در کلیت خود به عنوان مجموعهی داستان، در دورهای که همه به نوشتن رمان! تمایل نشان میدهند یا ترغیب میشوند، فرصت مغتنمی است. میماند همان یک سئوال: نویسنده باید طیف مخاطبهای آثار خود را تعریف کند (مثلاً تعیین یک گروه سنی بیست تا بیست و پنج ساله و تحصیلکرده و از لایههای متوسط شهری و حداقل ماشیندار و... بهطور کلی دورزدن موانع، کاری که عملاً دنیامقدمراد مثل اغلب معاصرانش انجام داده) یا به فضاهای داستانی خود تنوع ببخشد و چشمانداز ادبی به قصد و تعمیق تجربه زیستی بگسترد برای فردا...و فرداهای بعد از آن؟
سلام بر شما: خوندن این نقد ونظرها برای من که اصل داستان را ندیده ام چه جذابیتی دارد؟ می ماند همین شناخت نیم بندی که از ناقد محترم دارم . که همین هم فرصت مغتنمی است و بهانه ای برای تخیل ورزیدن .شاد و سالم بمانید.
حق با شماست دوست عزیز. به این کم تر فایده ای دارد. اما من دارم شناخت شما و خودم را از موضوع به محک می گذارم. البته شما هم باید سهم خود را ایفاء کنید و کتاب را بخوانید. خوبی وبلاگ این است که می تواند منتظر شما بماند تا اگر دوست داشتید بعدا به آن مراجعه کنید..