راه آبی

داستان و نقد داستان

راه آبی

داستان و نقد داستان

جایزه محبوب من ( ۵ )


 سال گذشته در سلسله مقاله‌هایی با همین عنوان در باره جایزه بنیاد گلشیری حرف‌هایی زدم. حالا که  ازاقدام اخیر برگزارکنندگان محترم جایزه بنیاد با خبر شدم - منظورم پیاده شدن از اسب شیطان و یک سالانه کردن دوباره جایزه است - خیلی خلاصه پیشنهاد می کنم اگر قرار است جبران مافاتی  هم بشود بهتر است به ازای هرسال ( سال ۸۸ و ۸۹ ) کاندیداها و برگزیدگان جداگانه ای معرفی و انتخاب شوند.

 اگر تصمیم گرفته ایم اشتباهی را جبران کنیم بهتر است شجاع تر از این باشیم.


به امید ادبیات بهتر!


یادداشت کتاب ۲

  

 دوست خوبم خانم  جلیلیان، شاعر، ازآن سردنیا زنگ زد بگوید کتاب « رازی در کوچه‌ها»‌ی خانم فریبا وفی را خوانده و از آن لذت بسیار برده و می خواست بداند خانم وفی چه کتاب‌های دیگری دارد. « پرنده من » و « در راه ویلا» و « رویای تبت» و « همه افق » و « ماه کامل می‌شود » او یادم بود. گفتم که « پرنده من » به زبان ایتالیایی هم ترجمه شده و کتاب‌های دیگرشان هم همه موفق و خوب و پرفروش بوده‌اند. گفت که فضای کتاب را کمی خشن دیده و من هم یادم افتاد به آن صحنه دخترک روی درخت و آتش گرفتن و آن خشونتی که در رفتار پدر بود. گفتم اتفاقاً یکی دیگر هم، خانم اشرفی، از این کتاب خیلی خوشش آمده بود و در ایمیلی سفارش کرده بود اگر نخوانده‌ایم بخوانیم. بلافاصله گفتم شاید بیشتر به خاطر شباهت‌های زیادی که کارآکتر پدر و مادر در کتاب خانم وفی با پدر و مادر در کتاب خانم اشرفی، « ماهی ها در شب می خوابند »، داشت. همه این‌ها اما جالب تر از آن نبود که گفت این کتاب را از کتابخانه‌ای در شهر تورنتو به امانت گرفته و روی کارت کتابخانه او نفر هشتاد و ششمی بوده.

 واقعیت است که خانم وفی از نویسندگان خوب و مطرح و جدی و موفق این چندساله ادبیات داستانی ماست. آن قدر خوب و مطرح و موفق که آدم دلش نمی‌آید ایرادی از کارش بگیرد. اما این هم واقعیت دارد که بعضی ایرادگیری‌ها هرچند که ناشیانه و ناوارد و از سر عادت نیش زدن باشد (دقیقاْ مثل کارهای خود من! ) بازهم خوبند. چرا؟ چون فضا را از بی چون و چرایی و مطلق‌انگاری دور می‌کنند و به خواننده و نویسنده تذکر می دهند که درست همان وقت که همه چیز خوب و آرام و سرجا هست ( یا چنین به نظر می رسد! ) اتفاق ناگوار می‌افتد. هشیارش می کند هیچ بیشه را گمان نبرد که خالی است...!  

  این‌ها را گفتم که خبر بدهم در این شماره فصلنامه  « سینما و ادبیات» یادداشت کوتاهی نوشته‌ام در باره دیالوگ نویسی با نیم نگاهی به کتاب اخیر خانم وفی« ماه کامل می شود». این‌ها را گفتم که گفته باشم با وجود نق نق و ایرادگیری برای ایشان و قلم و ادبیات‌شان احترام زیاد قائلم و هرچه هست همه از سر دوستی است. البته هیچ نگران نیستم ایشان مثلاْ برنجند یا... چون اگر کمی هم شبیه کارآکترهای داستان هایشان باشند ( که احتمالاْ در این حد کم هستند ) در مواجهه با مشکلات بزرگ تر و مصائب جدی تر نمی رنجند چه رسد به این نیش کوچک از سر مهر من منتقد!

 به خانم  جلیلیان هم گفتم نمی‌شود از سر لطف و دوستی بروی ببینی در آن کتابخانه کتابی از من هم هست؟ و اگر هست تا به حال چند نفر آن را امانت گرفته‌اند؟!

 فکر کردم چه خوب است هشتاد و چند نفر در یک سر دنیا پیدا بشوند کتاب آدم را از کتابخانه قرض بگیرند و بخوانند! فکر کردم چه خوب است کسانی در گوشه دیگر دنیا پیدا بشوند کتاب آدم را به زبانی دیگر حتی بخوانند! فکر کردم چه خوب است که نویسنده‌هایی مثل خانم وفی هستند که این رویاها را برای سایرینی مثل من محتمل و دست یافتنی می نمایانند.