راه آبی

داستان و نقد داستان

راه آبی

داستان و نقد داستان

حال و روز فرهنگ در این روزها


 این یادداشت چند روز پیش در ویژه نامه ای که به مناسبت 100 روزه شدن استقرار دولت جدید توسط روزنامه اعتماد و در یک مجلد یکصد صفحه ای در آمده ( احتمالاً با عنوانی تغییر یافته ) منتشرشده است:



جایی که قبلاً کار می کردم، مجموعه ای تولیدی بود. بیست و چند نفری مشغول بودند. نگهبانی هم داشتیم. مش قنبر نامی اهل میناب. بعداز عمری در به دری و حمالی روی اسکله و چتربازی حقیرانه بین جزیره و بندر، به کار نگهبانی گمارده شده بود و امیدوار بود باقی عمرش را بی دغدغه روزمرگی بگذراند. اگر می گفتم: مش قنبر!  فلانی که آمد اداره خبرم کن،  فلانی که دور و بر ساختمان و درب ورودی مجتمع پیدایش می شد، با سرو صدا در اتاقک نگهبانی  نگهش می داشت و خبرم می کرد که فلانی را گرفته ام!  اگر ازش می خواستم مواظب باشد که بهمانی از فردا حق ندارد همین طوری سرش را بیندازد و بیاید تو و لازم است  قبلاً اجازه بگیرد، بهمانی دیگر نمی توانست از چند صد متری آن جا هم رد شود. چه برسد که بایستد و نگاه چپ به ساختمان بکند. مش قنبر چوب بر می داشت و می رفت طرفش و...

می گفتم: آخر مش قنبر من کی گفتم این طوری؟ من گفتم فقط...!

می گفت: مگر شما نمی خواستید بعداً همین کار را باهاش بکنید؟ خب من کردم دیگه! بد کردم؟

اگر روزی به فرض محال می گفتم برو فلانی را دستگیر کن، حتماً سرش را می برید و اگر می خواستم سرکسی را ببرد، حتماً خانواده اش را هم همراه خودش می کشت و سرشان  را می آورد می انداخت جلوی پای من که رییسش بودم.

حالا اگر می پرسید دراین مدت، صد روز، چیزی در حال و هوای فرهنگی مان عوض شده و امیدی به تغییرات خوش آینده هست می گویم: راستش تا این مش قنبرها همه جا هستند و بر مسند خودشان تکیه زده اند و از ترس بی میز و صندلی ماندن، همواره چند قدمی از ارباب و رییس خود جلو اند به نظر نمی آید چیزی تغییر کند و امیدی به روزهای بهتر، در آینده نزدیک، برود.

 چند هفته پیش بود که پیغام دادند آقا بیا و این تکه تصنیف را از متن کتابت بردار! گفتم عوضش کنم چطور است؟ گفتند اصلاً شعر و این جور چیزها نباشد بهتر است. گفتم می دانید این شعر از عارف قزوینی است؟ در وصف وطن است! در ستایش مردانی که جانشان را فدای میهن شان کردند! می فرماید درست! ولی تصنیف در این جا ممکن است به جانبداری از فلان یا بهمان گروه و دسته تلقی شود! می گویم  یکی دیگر از آثار عارف را می گذارم. می گوید موسیقی اش هم هست، بردارید و نباشد بهتر است!

 خب شما به چی می توانید امیدوار باشید؟ به این که بعداز کلی سال و بخصوص این هشت سال اخیر، طرف بیاید و خطر از دست رفتن شغل و معاشش را به جان بخرد و کاری کند و نقطه ضعف دست رییس حالایی یا بعدی اش بدهد؟ که بگویند حالا ما پشت بلندگو یک چیزی گفتیم، شما چرا رعایت نکردید؟

درست است که قرار است کارهایی بشود، خبرهای خوبی برسد، کورش سر اسبش را از بابل بر گرداند سمتی دیگر و...کتاب های پشت مجوز مانده دوباره بررسی شوند، روزنامه های دیگری در بیایند، آدم های به گوشه رانده شده هنرمند، دعوت به کار شوند و نور کوچک امیدی در دل نویسندگانی که اغلب دست از نوشتن کشیده اند و مشغول کار گل شده اند، تابانده شود اما...

 عرصه فرهنگ، عرصه لطافت و شکنندگی و مصیبت دیده گی ست. هروقت هجومی به آن برده شود به گوشه ای می خزد و ساکت می ماند. این نیست که شمشیری داشته باشد و برای روز مبادایی مشغول صیقل دادنش بشود. دست می کشد از کار و کوتاه می آید. روحیه اش را می بازد و دست از خلاقیت اش می شوید  شاید هم تسلیم شود و قلم به خدمت زر و زور بگذارد. خود را بزند به چابلوسی و تملق تا مگرفرصتی دیگر...یا فرار کند و از مهلکه جان به در ببرد. بعد هم که  رفت الدورادو  و از مردمش دور شد و چشمه ی خلاقیت اش خشکید به کل دست بشوید از و...

این ها خساراتی است که جبران نمی شوند. این ها تغییر مسیرهایی است که به زور به رهروان هنر و فرهنگ و ادبیات تحمیل شده، راه هایی بی برگشت و بی فرجام.

 به نظرم فرهنگ و بخصوص ادبیات دراین چند سال چندان زخم بر داشته که درمانش دور و نا محتمل می نماید. به نظرم این نازک و دل شکتنی، چوب و چاقوی بسیار خورده و چهار ستون بدنش به کل فرو ریخته و این تلاش های مسئولین جدید دولت، یا مسولین دولت جدید، گویی حداکثر نمک پاش  های دل ریش را از دست فرو گذارده اند و احتمالاً فقط زخم تازه ای براین تن شکننده و ترسیده نمی زنند. اما این که شاهد  و برآمدن و افراشته شدن نهال نازک آن باشیم،  اتفاق نامحتملی است. و اگر این جا و آن جا، مسئولی، وکیلی، وزیری، وعده ای می دهد که دلی و دل هایی خوش می شود، زهر زور مش قنبرها هنوز که هنوز است درکار و کاریست.

نظرات 2 + ارسال نظر
ziba شنبه 16 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:59 ق.ظ

سلام
هیچوقت از نشانه های فیس بوکی در نوشته هام استفاده نمی کنم ولی حالا دلم میخواست اون شکلک غمگینش بود

بیل بیلک چهارشنبه 27 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 05:42 ب.ظ

اما ادبیات این گونه است دوستداران فرهنگ و هنر می دانند که جریان ادبی هیچگاه متوقف نمی شود. به مانعی بخورد راهش را کج می کند و از جای دیگری سر در خواهد آورد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد