راه آبی

داستان و نقد داستان

راه آبی

داستان و نقد داستان

باغ پرنده‌ها

 یکی آمده بود و چندل‌ها را چند متر به چند متر، انگار کاشته باشد، فرو کرده بود در ماسه سنگ‌ها و رفته جلو و جلوتر. هربار چند تا را برپا کرده بود و وقتی آب به وقت هرروزش بالا آمده بود پس نشسته بود تا فردا. فردا با چندل های بلندتر آمده بود. رفته بود جلوتر و دور زده بود و پیش از آن‌که دایره را تمام کند دو باره دور زده بود. شبیه علامت سئوال. حساب جزر و مد را نگهداشته بود که آب هیچ وقت از مشتایش نیفتد. باید از بالا نگاه می‌کردی که ببینی شبیه دستی است که مشت شده. از بازو تا مچ، راست پیش رفته در آب. کسی دست دراز کرده سهم‌ اندکش را از دریا بگیرد.

 وقت‌اش که می‌رسید همه را تا بالا به هم تور می‌کشید. دیواری می‌ساخت با چشمه‌های ریز. می‌رفت. خانه می‌ماند. می‌خوابید. بیدار می‌شد. ساعت را می‌پایید. می جنبید. نمی‌ماند. پرنده‌ها آن‌جا بودند. زودتر می‌‌رسید. پای دیوار را می‌جست. چیزی پیدا می‌کرد. چیزهایی خرد. خرچنگ و تک تک میگو. ماهی‌هایی که در جزر دریا جا می‌ماندند. با آب جلو می‌رفت. جلوتر می‌رفت. به بزرگترها می‌رسید. به زنده هایی که پل پل می‌زدند در آب کم.  

 حالا اما مال پرنده‌هاست. باغ پرنده‌هاست این مشتا؛ این‌طور که هرکدام روی یکی نشسته‌اند و همه چندل‌ها را به نام خودشان ثبت کرده‌اند: 

   

                                   ساحل جنوبی قشم. جزیره لارک نیز در چشم انداز دورتر پیداست.

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:24 ب.ظ

سلام آقای عبدی
جالب بود موفق باشید .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد