راه آبی

داستان و نقد داستان

راه آبی

داستان و نقد داستان

داستان‌خوانی در زنده‌رود ( ۲ )

 این هم از شماره تازه ( شماره‌ی ۵۰ ) فصلنامه‌ی زنده‌رود و این‌هم قسمتی از داستان خوب جناب اصغر عبدالهی که حرفش را زده بودم.   

 

 قطار تهران بندرعباس، در ساعت دوازده و سی دقیقه، در هرم آفتاب نیمه‏ی مردادماه، طوری بود که انگار پشت پرده‌ی مواج آبی که از آسمان یکدست سفید آویزان است، ایستاده و تکان نمی‌خورد، اما قطار داشت از پیچ آخر می‌گذشت و می‌آمد جلو تا به ایستگاه خلوت بندر برسد. به سایبان سکوی ایستگاه که رسید بوق زد و کشدار و طولانی ترمز کرد و چرخ‌ها سائیده شدن به ریل و واگن‌ها لرزیدن و آنوقت که مرد میانه‌سال در یونیفرم راه آهن آمد به سکو، قطار هم ایستاد. مسافران که معلوم بود از قبل‌تر، شاید از ایستگاه سیرجان در راهرو و پشت درها بوده‌اند هول زده آمدند پایین یا از قطار پریدن به سکوی سیمانی وچمدان‌ها و بارها را کشاندند و رفتند به ساختمانی که شبیه سوله بود. دو دختر و دو پسر با کوله پشتی‌های رنگارنگ وقتی از قطار آمدن پایین که فقط مرد میانه‌سال در ایستگاه مانده بود. هر چهارتا جوان در ایستگاه زیر بار کوله‌های استوانه‌ای جهانگردی‌شان میخکوب شدند. دختری که اسمش نغمه بود گفت « اوه خدای من انگار یکی یقه‌مو گرفته. » پسری که اسمش کامیار بود از مرد میانه‌سال پرسید « الان چن درجه‌س اینجا جناب؟ » مرد میانه‌سال گفت « رادیو که گفت پنجاه و پنج درجه بالای صفر » پسری که اسمش سینا بود راه افتاد سمت ساختمان، گفت « بله، درسته. وقتی هوا پنجاه و پنج درجه بالای صفر باشه مث اینه که یکی یقه‌ی آدمو گرفته باشه. »

                                              در هوای پنجاه وپنج درجه بالای صفر

                                              اصغر عبدالهی، زنده‌رود شماره 50 . ص207

 

پخش زنده‌رود در تهران: پیام امروز. تلفن ۶۶۴۹۱۸۸۷

نظرات 1 + ارسال نظر
احمد دوشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:39 ب.ظ

تصویرسازی جالب و ریتم خوب روایت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد