پیاده شد
و پیشاپیش سایهام
از پلههای خیس
بالا رفت.
قایق
طناب گشود.
( تمام شب
گونه برتابستان چسبانده بود
بر آبشار چراغها
که از رو بهرو میآمد
و در جادههای پشتسر میریخت؛
بی تابلویی
در تاریکی... )
برگشت
و پیشاپیش سایهام
از پلههای خیس
پایین رفت
با قایقی که گم میشد
در آبهای پریشان و
باد پاییزی.
...هیچ!
با تصویر قوی ای شروع می شود این شعر ولی آخرش را می شود حدس زد... کاش طور دیگری تمام می شد.