احترام آن عزیز.
اکنون که چند ماه از برگزاری دوره نهم جایزه بنیاد گلشیری، ضمن تحمل همهی سختیهایی که میدانیم، گذشته، گفتن بعضی حرفها و گلایههای کوچک، نمیتواند و نباید به عنوان حرکتی در تضعیف اصل و اساس جایزه دادن و جایزه بردن و ... آنهم در خصوص جایزه معتبر بنیاد گلشیری تلقی شود که امیدوارم نشود. اما شاید این حرفها را میشد جور دیگری، جوری که من بلد نبودهام حتماً، زد. اگر این طور است پیشاپیش از هیات محترم داوران و سایر برگزار کنندگان جایزه مذکور پوزش میطلبم. اما شاید واقعاً بهتر باشد هرکس به زبانی که بلد است حرف بزند. طوریکه خودش حس میکند دوستانه هم هست. همانطور که در وقت داستاننویسی همه اجزای داستان، کارآکترهای خوب و بدش را دوست دارد. همانطور که خود را به آنها و آنها را متعلق به خود میداند.
اگر سکهای را بالا پرتاب کنیم، احتمال آنکه با روی شیر به زمین بنشیند چند درصد است؟
بچه که بودم و گاهی شیر یا خط ( آنموقعها انگار سکهها دو رو بیشتر نداشتند! ) بازی میکردم احتمال پاسخ درست به این سئوال کاملاً مشخص به نظر میرسید: پنجاه درصد. به عبارتی شانس هرطرف سکه یک از دو بود. بعدها که بزرگتر شدم یاد گرفتم حالت دیگری هم ممکن است اتفاق بیفتد: این که سکه روی پهلوی خودش قرار بگیرد. در این صورت نه شیر است و نه خط، و به تعبیر خوشبینانه هم شیراست و هم خط. درست است که چنین حالتی کمتر و شاید خیلی کم و اصلاً کمِکم اتفاق بیفتد اما در مدل ریاضی نمیشود آنرا نادیده گرفت و در شرایط فرضی ( که همه گزینهها شانس مساوی دارند ) احتمال روی شیر سکه ...33/33 درصد است. حتماً میپرسید مگر قرار است با همین دقت و انصاف به این بحث! ادامه بدهیم؟ واگر بگویم بله، شاید، خواهید گفت چه حوصلهای دارید شما! در آنصورت من هم خواهم گفت حق با شماست و شاید هم اعتراف کنم که راستش فعلاً کار مهمتری ندارم انجام بدهم!
بعدترکه درس آمار و احتمالات را میگذراندم یاد گرفتم احتمال شیر نشستن سکه در هر پرتاب به بالا از این هم کمتر است. چرا که در هر پرتاب ممکن است سکه از محل آزمایش خارج شود. مثلاً گم شود. یا جایی بیفتد که نتوان رفت و دید و نتیجه را اعلام کرد. مثل بالای بام یک ساختمان ( مثلاً ساختمانی که یک بنیاد فرهنگی در آن قرار دارد! ) که بیشتر توضیح خواهم داد.
حالا اگر بگویید بابا این دیگر مو از ماست بیرون کشیدن و مته به خشخاش گذاشتن است قبول میکنم. اگر بگویید احتمال این حالت نزدیک به صفر است قبول دارم. اگر بگویید گفتن این حرفها و بخصوص نوشتن آنها و از همه بیشتر خواندن آنها حوصله زیاد میخواهد که در این روزگار نایاب است باز هم قبول میکنم. اما اگر بپرسید چرا نمیروی یک گوشه بنشینی و مثل بیشتر موارد ماستات را بخوری میگویم آخر ناسلامتی داشتم از یک مدل ریاضی حرف میزدم. در مدل ریاضی هم عدالت و انصاف حرف اول را میزند. آدمها نیستند که هر طور دلشان خواست یا زبانشان گشت حرف بزنند. دو دو تا چهار تا است. فرض میشود و وقتی فرض میشود طبق فرض عمل میشود. این یعنی شانس مساوی برای هر یک از چهار حالت فرود سکه فرضی. شیر، خط، لبه، خارج شدن از محیط آزمایش. میگویم به عنوان یک اصل کلی لایتغیر باید صد را بخواهیم تا امیدوار باشیم روزی نود پیش ما باشد.
از احوال دوکتاب سراغ میدهم. به دلایلی مجبورم با حروف کد گذاری کنم. امیدوارم سعی نکنید اسم کتابها را پیدا کنید. کتاب A که در سال 86 و کتاب B که در سال 88 چاپ و منتشر شدهاند و هر دو تصادفاً مجموعه داستاناند و به قلم یک نویسنده. حالا شیر یا خط؟ بهتر است باور کنیم که احتمالات دیگر کمتر از این دو نیستند. ببینید لطفاً:
کتاب A به عنوان یکی از پنج کاندیدای جایزه گلشیری معرفی میشود. چهارکتاب دیگر معرفی شده نیز در رقابتی نزدیک با آن حضور دارند. ناگهان داوران نهایی محترم یادشان میافتد که میشود برای سوزاندن دل همسایه بچه خود را کتک زد! بنابراین با وجود اعلام اولیه نام پنج کتاب بیانیه صادر میکنند که هیچ کتاب خوبی که ارزش جایزه دادن داشته باشد در سال 86 در نیامده. این را کِی میگویند؟ در آخرین روزهای سال 87. در آخرین روزهای سال 87 در باره وضعیت ابتدا تا انتهای سال 86 قضاوت میکنند! نکته بسیار مهمیاست؛ آنهم بعد از چند بار نشست و مشورت و بیانیه و...
به جای آنکه بگویند آقایان و خانمهای نویسنده فلک زده دستتان درد نکند توانستهاید حداقل یکی دو سال زودتر از ما داوران وضعیت فشار و محدودیت را متوجه بشوید و همهی زور و هنر و استعدادتان را جمع کنید شاید راهی برای نجات کتاب داستانهایتان بیابید.
آن داستان معروف عزیز نسین را که عنوانش انگار کنکره پزشکی بود یادتان هست؟ همه پزشکان برجسته و جراحان درجه یک دنیا جمع شده بودند و از کارهای مهمشان در سال گذشته تعریف میکردند. از عمل پیوند گردن قطع شده در تصادف و دست بریده و پای له شده و... و قرار بود به مهمترین عمل جراحی انجام شده جایزه داده شود. سر آخر یک پزشک عمومی پیر از یک شهرستان کوچک برنده جایزه اول شد. وقتی توضیح داده بود در سال گذشته یک عمل برداشتن لوزه انجام داده نخست همه به او خندیده بودند که با چه جرات و انتظاری به کنگره آمدهاست. اما بعداً معلوم شده بود دکتر بدبخت این عمل را در ترکیه انجام داده و بیمار هم یک خبرنگار یا نویسندهای چیزی بوده. بقیهاش را یادتان میآید حتماً. آها! خودش است. همان داستان را میگویم. همآنکه مریض اجازه نداشته دهانش را باز کند! بنابراین دکتر مجبور شده...
حالا برگردیم به موضوع اصلی. چندتایی از پزشکان عمومی پیر، ببخشید داستان کوتاه نویسان جوان اعتراضهایی کردند. بعضی داواران محترم نیز جداگانه نظر خودشان را در جاهای دیگر ابراز کردند. اما در هرحال احترام بنیاد و بیانیه هیات محترم داوران نهایی را نگاه داشتند و به هرصورت گذاشتند ببینند سال دیگر چه خواهد شد. برای خود من این سئوال مطرح بود که با چنان موضع گیری، چه توجیهی خواهند آورد این دوستان هیات داوری؟ نکته ظریفی که این دوستان از آن غفلت کرده بودند این بود که سال آینده باید آثار سال 87 یعنی همین امسالی که درش بودند را داوری کنند و اگر بکنند دیگر نمیتوانند بگویند هرسال دارد فشار بر نویسندگان و هنرمندان بیشتر میشود و محدوده تنگتر. میتوانستند؟ شاید هم میخواستند بگویند نویسندگان امسال بالاخره راه انجام ساده عمل برداشتن لوزه بدون باز کردن دهان مریض را پیدا کردهاند!
اما انگار دوستان باهوشتراز این حرفها بودند. یک باره از کیفیت رفتند سراغ کمیت. یک باره از تعداد گفتند. بنابراین قرار شد بگذارند دوسال به دوسال جایزه را برگزارکنند. یعنی باریکه جوی آب را میبندیم تا سد پرشود! بعد میرویم درش شنا میکنیم و ماهی میگیریم!!
حتی از فکر کردن به این بی انصافی دلم به درد میآید. بی انصافی در حق هر پنج کتابی که بالا آمده بودند. بی انصافی در حق مهدی ربی با داستان جذاب مسیحاش در یک گوشه دنج سمت چپ. در حق بهروژ آکرهای با داستان اول کتاب در همین حوالیاش که اسماش یادم نمانده اما یادم هست آن تلفن عمومی و پارک و زن و پسر را چهطور در خاطرم ابدی کرد؛ آن پشت در ایستادن راوی داستان دومش و از لای شکاف مخصوص نامهها با دخترش حرف زدن و شعر خواندن برایش را که بخوابد. مقایسه میکنم آنها را با ... مقایسه میکنم و فکر میکنم این شاید از آن احترام عمیقی است که به خود آن عزیز داشته و دارم؛ همینکه این طور از غصه سهم میبرم. یادم به آن شعر معروف میافتد... چون نیک نظر کرد، گفتا زکه نالیم؟
سرنوشت کتاب B از همین حالا غم انگیزتر به نظر میآید. این کتاب در فروردین سال 88 در آمد. سعی شده بود به نمایشگاه برسد.
به هرحال قرار شد سال 88 مجموعه داستانها بررسی شوند و 89 رمانها. طبیعی بود که مجموعه داستانهای فقط چاپ 87 بررسی شوند. بنابراین به روال تعیین شده کتابB که تصادفاً در ابتدای سال 88 در آمده بود نه در سال 89 که در سال 90 و اگر روال همین باشد اواخر سال 90 در بوته آزمایش قرار خواهد گرفت. کتابها همین حالا هم با وضعیت موجود نشر اغلب یک هفته نشده از خاطر میروند چه برسد به دوسال دیگر!
تمام شد؟ همین؟
تمام نشد. دارم نگاه میکنم به این تیری که رها شده و به پر خودمان که در آن است. دارم نگاه میکنم به سکه یک کتاب که پرتاب شده و از حالا افتاده روی پشت بام. چهطور؟ اجازه بدهید برگردم به چند ماه پیش. به وقتی که فهرست مجموعه داستانهای قابل بررسی امسال در سایت بنیاد در آمد. هنوز دارم از وضعیت کتاب B میگویم.
درست حدس زدید. این کتاب هم، البته با یک اشتباه تایپی در عنوانش، اشتباهی که عنوانش را به نحو بدی معنای پرتی میداد، اشتباهی که خودش جفایی بود به کتاب، جزء فهرست آمده بود. ایمیلی به بنیاد زدم و از دوستان خواهش کردم به دلیل مشخص، تاریخ چاپ کتاب، آنرا از لیست حذف کنند. قول دادند. نکردند. از طریق دوستانی پیغام دادم. رسید یا نرسید، نکردند. مجددا ایمیلی فرستادم و تاکیدم این جفا به کتاب B است. وقتی قرار نیست کتاب خوانده و داوری شود چرا اسمش باید در فهرست باشد. دوسال دیگر، اگر همین دیوار و سقف برقرار باشد، وقتی بخواهید نام کتاب را در فهرست تان بیاورید باید کلی توضیح اضافی بدهید. گفتند اشتباه از مسئول سایت بوده. گفتند به او تذکر دادهاند اما سرشان به خاطر اوضاع این روزها خیلی شلوغ بوده. گفتند و خواستند بگویند بالاخره به نوعی حق دارند کوتاهی یا اشتباه کنند. اما بازهم حذف نکردند. گذاشتند تا داواران مرحله اول نام پنج کتاب کاندید را اعلام کنند. طی نامهای به سرکار خانم طاهری از ایشان خواستم لطفاً خودشان شخصاً رسیدگی کنند. نوشتم این مثل آش نخوردهاست و دهان سوخته. باید میپرسیدم سکه این کتاب کو؟ باید میخواستم اجازه بدهند نویسنده برود روی بام بنیاد و دنبال سکه اش بگردد. بالاخره پاسخی آمد که نام کتاب از فهرست در آمده و قول هم داده شد در فرصت مناسب اطلاع رسانی شود. فرصت مناسب! خب بله البته این یعنی قبول که اشتباهی اتفاق افتاده است. اما کارهای مهم تری هست.
حالا اگر اجازه باشد سئوال میکنم وقتی رفع مشکلی به این سادگی و روشنی چنین روند کند و مبهمی دارد به مسائل جدیتر و اساسی چگونه رسیدگی میشود و پاسخها چه اعتباری دارند؟
همین؟
باز هم هست و این وقتی بود که در آستانه سال جدید، با آنهمه غصههایی که حال همهمان را بد کرده بود، نتیجه عجیب نهایی را دیدم. راستش عجیب بود چون خیلی زود یاد حرف آن آقای چینی مرحوم چاق چشم بادامی ( چینیها همه چیزشان هم بد نیست! ) افتادم. همآنکه زیر پرچم سرخش ایستاد و گفت: هرکس زیادی روی پای چپاش بایستد از طرف راستش زمین میخورد!
طرف راست آقایان هیات محترم داوران نهایی جایزه امسال چی بود؟ این که دو تا دو تا کتابها را برنده اعلام کنند. اعلام کردند. شما هم شنیدهاید طرف آنقدر گرسنگی کشیده بود وقتی به سفره رسید دو لپی شروع کرد به لنباندن هر چه دم دستاش رسید؟ راستش حق دارید نشنیده باشید. چون از خودم در آوردم! از بس دو باره دلم به درد آمد از این همه بی انصافی.
میپرسم این یعنی چه؟ آنجا چه خبر است مگر؟ ببخشیدها اما این تصمیمها را کی میگیرد؟ از چی حمایت میکنید لطفاً؟ چی را کنار چی میگذارید؟ چرا این کتاب را با آن دیگری به زور توی یک اتاق میکنید؟ به حکم سلیقه؟ سلیقه یعنی چه؟ سال گذشته به هیچ یک از پنج کاندیدا جایزه ندادید، ندادیدکه ندادید. امسال چرا حاتم بخشی میکنید؟ به حرف طرف چینی عنایت دارید؟ نکند تندیسهای پارسال که سفارش داده بودید بسازند جاتان را تنگ کرده بود یا نگران بودید توی دود و دم تهران فاسد بشوند؟
جایزه به دو کتاب دادن یعنی چه؟ یعنی آن شرایطی که طی بیانیه تان کلی در بارهاش توضیح دادید برطرف شده و درست و حسابی هم برطرف شده؟ آنقدر که بین کتابهای خوب و خوبتر نمیتوانید انتخاب کنید؟ افتخار آن یکی شیر بودن را نصف کردید یا آب ریختید در این یکی شیر که به هرکسی یک لیوان برسد؟ سال دیگر چه خواهید کرد؟ کِی قرار است بنشینید و بشمارید و حساب کنید چند تا کتاب رمان در آمده و به چند تاشان باید جایزه داد و سرجمع چهقدر آب لازم میشود؟
بازهم ببخشید لطفاْ!
من هم موافق ام که دوسالانه برگردد به همان روال سابق. اما مساله ی A و B کمی سخت کرد فهمیدن موضوع را. یعنی در واقع مساله ی نامه نگاری ها تفهیم نشد.
به نظرم امکانش نبود واضحتر بنویسم. موضوع اصلی احتمالاْ. داشتن شجاعت برخورد بابعضی اشتباهات و کم لطفی هاست. جایزه گلشیری یک تشریفات نیست. شکل دلپذیری از راهنمایی و پشتیبانی از ادبیات داستانی است.
خوب است که می نویسید.
راستش خیلی نفهمیدم چه می خواهید بگویید. کاش در آخر همین مطلب ذر ده بیست خط خیلی ساده بگویید که دقیقا چه می خواهید و به چه چیزی اعتراض می کنید. هرچند که به نظر من در آن صورت هم باز دارید شدیدا اشتباه می کنید. تا وقتیکه نویسنده و شاعر و مترجمی چشمش دنبال جایزه و نظر لطف فلان منتقد و رسانه و جلسه دار است به جایی نخواهد رسید. ممکن است واقعا چند روزی اسمش سر زبانها بیفتد و کتابش را بخوانند و تحسینش کنند، اما زمان لاکردار زبان نفهم تر از این حرفهاست. به بعضی از برندگان این جایزه ها نگاه کنید! هنوز ده سال نگذشته هم اثرشان فراموش شده و هم خودشان! ما ملت شریف عادت داریم که همۀ مسائل را نه از راه خودش بلکه یک جور دیگر حل کنیم. در مورد داستان و داستان نویسی هم الان دقیقا همین طور است. 99 و 9 دهم درصد نویسندگان چشم دوخته اند به جایزه ها و بنیادهایی که هدف اصلیشان نه جایزه دادن به اثرهای واقعا برتر هر سال بلکه به شهرت رساندن متولیان و داورانشان است! چرا به اصل قضیه اشاره نمی کنید. اینکه واقعا کسانیکه به عنوان داور در این جایزه های ریز ودرشت داوری می کنند واقعا صلاحیت داوری دارند؟ واقعا هدفشان این است که آثار برتر را معرفی کنند؟ واقعا حب و بغضی در کارشان نیست؟ حالا بگذریم از اینکه بعید است که جایزه ای بتواند باعث ظهور نویسندۀ بزرگی شود. جایزه ها در بهترین حالت یک شهرت دروغین نصیب نویسنده ها می کنند. آنهم معمولا برای یک مدت کوتاه. بنشین کار خودت را بکن. این ناله ها چیست که سر داده ای؟
در مورد داورها و برگزارکنندههای جایزهها- بخصوص جایزه گلشیری- اینقدرها که شما به نظر میآید هستید بدبین نیستم. بیشتر متاسفم که همه به این توصیه قدیمی عمل میکنند: بنشین و کار خودت را بکن!
فکر می کنم این هم قسمتی از همان کار است که می گویید.
اما بیشتر حرف هایتان همان هاست که من هم گفته ام. فقط به نظرم شما کمی عصبانی تر از من هم هستید.
ممنون.