راه آبی

داستان و نقد داستان

راه آبی

داستان و نقد داستان

به‌نام لیلا

 

 برای روزی مثل حالا

با اسم‌ها و صورت‌ها

دوباره برمی‌گشتند

در آینه زنی دیگرمی‌ایستاد

رگ‌های سبز دست‌ها

از شانه‌ها

            پایین می‌آیند

باد می‌آمد

نمی‌شنید

با آخرین اسمی که داشت

به کوچه‌باغ‌ها پیچید

پیرتر از همیشه بود

خمیده

برای تو می‌گویم

حالا برای تو

دو قاب عکس بر دیوار بود

گفتم : آقا! پیداتان کردم!

عجیب بود

چشمانش شبیه هیچ‌کدام آن چشم‌ها نبود

رد اسم‌ها

رد همه اسم‌ها را می‌گیرم

تا جوابی برای تو پیدا کنم

تو به مدرسه می‌رفتی

برمی‌گشتی

و کشف می‌کردی

باید مردی کنار زنی باشد

تا دخترکی به مدرسه برود

غایب بود

غایب‌است هنوز

تو می‌پرسیدی، می‌پرسی، خواهی‌پرسید

و من هربار چیزی می‌گویم

چشم‌های آبی مردی

که مثل دو حوضچه آبی است

یا چیزی سیاه

شبیه ابریشم شبیه شب

شک می‌کنی

چیزی به یاد ندارم

بزرگ شده‌ای ، بزرگ می‌شوی، بزرگ خواهی شد

باقی مانده اسم‌ها

رد نشانه‌ها

باید چه اسمی داشته باشم

آن زن چه اسمی باید داشته باشد

روبه‌روی آینه می‌نشست

گفتم: آقا!

           دیگر مهم نیست!

گفتم: زنی هستم

از جنس همین اسم

شاید این ماه‌گرفتگی

سایه‌ی برگی باشد

گفتم: زنی به‌نام لیلا

که حدس می‌زند                  

مادر دختری لجوج باشد

مردی عاشق لیلا بود

آن مرد نیست

زن هم

چیزی نیست

جز سایه‌ای یائسه

طرح کم‌رنگی از شکل رفتاری آشنا

زنی به‌نام لیلا

                 که زیبا بود. 

 

 * * *

 

این شعراست. البته که هست اما شعر من نیست. بازتاب و پاس لذتی است نامنتظر؛ گزیده‌ای است بی هیچ تغییر یا ترتیب از عبارت‌ها و سطرهای داستان « و من زنی بودم به‌نام لیلا که زیبا بود »، ( ابوتراب خسروی، دیوان سومنات. نشر مرکز. 1377 )

نظرات 2 + ارسال نظر
بهزاد پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:31 ق.ظ http://behzad900.com

زیبا بود وبلاگ خوبی داری این شعر نسیت واقعیت است

sasan پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:05 ق.ظ http://beferest.ir

jaleb bud khosham umad :D man haruz behet sar mizanam to ham sar bezan ;)
www.beferest.ir

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد