حادثهی ابتدای فیلم جذاب نجواگر اسب، ساختهی رابرت ردفورد، سْرخوردن کامیون روی جاده برفگرفته، منجر به کشته شدن یکی از دختران سوارکار و قطع پاهای دختر دیگر و مجروح شدن شدید اسب او میشود. اسب از دخترک میرنجد و اجازه نمیدهد کس دیگری هم به او نزدیک شود. دخترک نیز به گونهای فرو میپاشد. از اینجای داستان تا به آخر همه شرح تلاشی پیچیده و انسانی است برای پیوند دوباره دختر و اسب؛ پیوند انسان و حیوان.
کار همهی عوامل فیلم برای ارائه تصویری رنگارنگ و عمیق و پذیرفتنی از این رابطه، به ویژه روایت جذاب شکلگیری رابطه عاطفی میان کارآکتر زن داستان و نجواگر اسب که موازی با روایت بازآفرینی اعتماد بین دختر و اسب پیش برده شده، قابل تحسین است. کارآکترها همه گویی جایی اسب جای دیگر نجواگرند.
اسب، به واسطه پرداخت نویسنده و کارگردان و بازی گیرای هنرپیشگان و در بستر طبیعت خیالانگیز نشان داده شده در فیلم قادر میشود تا پایان به عنوان محور اصلی یا بسیار نزدیک به آن باقی بماند. همچنان که خالق اثر قادر میشود بسیاری از مکنونات ذهن دور ازدسترس حیوان نظیر ترس، خشم، بی اعتمادی و انزواجویی و... را در سایهی نمایش دیگر جلوه های زندگی در بستر طبیعت و زندگی در آن، پیش روی تماشاگر بگسترد.
این البته بخش قابل توجه آن چیزی است که در هر داستان برای گسترش و تعمیق روایت لازم است. چیزی که بی تردید تابع تام و تمام انتخاب زاویه دید راوی و ساختار و زبان متن نیز هست.
اما همین موضوع، مجروح شدن اسب و نگاه صاحباش و دیگران به او در عدل، داستان کوتاه و تاثیرگذار صادق چوبک ( مجموعه خیمه شب بازی 1324) از زاویه کاملاً متفاوتی تصویر و روایت شده است.
« اسب درشکهای توی جوی پهنی افتاده بود و قلم دست وکاسه زانویش خرد شده بود. » جملات دوم و بعدی باز هم از وضعیت دلخراش و دردناک اسب میگویند. آب جو هم یخ بسته و گویا تنها حرارت تن اسب است که یخهای اطراف بدنش را آب کردهاند. یالش به طور حزن انگیزی روی پیشانیش افتاده و دو سپور و یک عمله راهگذار که لباس سربازی بی سردوشی تنش است و کلاه خدمت بی آفتاب گردان به سر دارد می خواهند آن! را از جو بیرون بیاورند.
چوبک با قدرت و ایجازی هنرمندانه و غبطه برانگیز به توصیف آدمهایی میپردازد که دور و بر اسب میچرخند و هرکدام تنها چیزی میگویند؛ چیزی که بیش از اشاره به اسب، وضعیت خودشان را برای خواننده بر ملا کند. سپوری که به دستش حنای تندی بسته، یک آقایی که کیف چرمی قهوهای زیر بغلش است و عینک رنگی دارد، یک تماشاچی دیگر که دست بچه خردسالی را دردست دارد، پاسبانی مفلوک، سید عمامه به سری که پوستین مندرسی روی دوشاش است، تماشاچی روزنامه بهدستی که تازه از راه رسیده است و یک مرد چپقی و... همه چیزی میگویند اما جداً پایی پیش نمیگذارند تا به اسب کمکی بکنند. حتی پاسبان هم، البته با این بهانه که روزی از او خواهند پرسید گلولهات را چه کردی و او جواب قانع کنندهای ندارد به مافوقش بدهد، ضمن تحقیر و تمسخر دیگران، از شلیک تیر خلاص به اسب خودداری میکند.
در پایان داستان، اسب را ناتوان و تنها و بلاتکلیف میبینیم که اگرچه ناله نمیکند، اگرچه قیافهاش آرام و بی التماس است و قیاقه یک اسب سالم را دارد که با چشمان گشاد و بی اشک به مردم نگاه میکند، اما بی اغراق تصویر جهان عقب مانده پیرامونش است. جهان پیشامدرنی که به اسب و هر جانور دیگری، نگاهی کم و بیش حیوانی و تا حدود زیادی منفعت طلبانه دارد. او را در جایگاهی به غایت پایین و پست میانگارد که حتی شایسته خرج گلولهای برای پایان یافتن رنج لاعلاجش نیست.
این که اسب ناله نمیکند یا قیافهاش آرام و بی التماس است و با وجود جراحت دلخراش دست و پایش قیافه یک اسب سالم را دارد بازتاب همین اندیشه پیشامدرنی است در تصویر موقعیت حیوان. چنانکه میبینیم نویسنده از اشاره یا ایجاد و ارائه فضایی که بر این خشونت مسلط کوچکترین ترکی بیندازد ابا دارد. همه آدمهای اطراف اسب از جنسی همگوناند. صاحب اسب نیز، به قولی، او را رها کرده و رفته تا بتواند درشکه خالی خودش را به جایی برساند. گویی به محض وقوع حادثه او نیز سرنوشت خود و درشکهاش را از سرنوشت اسب جدا کرده است. به زودی هرکس دیگر نیز به راه خود میرود و به کار خود مشغول میشود. اسب هم به همین جهان تعلق دارد. به جای آن که خشم بگیرد و شیهه بزند و کمک بخواهد و... قیافه آرام و بی التماس یک اسب سالم را به خود گرفته است!
ارزش کار چوبک البته که در نمایش موجز و تاثیر گذار حادثه داستان محفوظ و محترم است اما به نظر شما اگر امروز، بعد از گذشت بیشتر از شصت سال از چاپ نخست عدل او بخواهیم اسب مجروحی را در داستان خود تصویر کنیم چهقدر و چهگونه جهان پیشامدرنی را که به نظر میآید همچنان هنوز هم در زندگی و ادبیات داستانی ما نفسکش میطلبد پس میزنیم و او ( نه آن! ) را در همه ابعاد و اندازهها و محور روایت خود شریک میکنیم؟
* این یادداشت قبلن در یکی از آخرین شماره های شهروند امروز چاپ شده است.