و این یکی عصر
گربهی نر هم
شبیه غروب
شبیه شب
پهن نشسته روی پاگرد آهنی
نگاه میکند
پله پله که
دست به دقیقهها
بالا می روم
کفش میکَنَم
میگذارم
کیف و
ساعت بند چرمی را
روشن میکنم
دراز میکشم زیر ملحفهی سفید
سقفهای تابستان
یک یک
تیر میکشند
شاخههایی هستند
هستند؟
برگ میخورند
خط میزنند
نامها
حرفهایی بر
شیب تپهها
به رودخانهای میرسم
کم آب.
وقتاش همین حالاست
شاید
با گربه.