راه آبی

داستان و نقد داستان

راه آبی

داستان و نقد داستان

برمی گردم

 

 کم‌کم برمی‌گردم. از هوا و برف و خلوت منهای بیست و پانزده درجه زیر صفر به شلوغی و گرمای بالا و بالاتر. این طور شنیده ام که در بازگشت یک ساعتی در پراگ برای نیاز سوختی توقف خواهیم داشت. بی آن که اجازه داشته باشیم از هواپیما خارج شویم. پراگ خیال آمیز وسوسه انگیز...شاید آن قدر باشد که به بهانه ای بروم نزدیک در و نفس بکشم و باز ببینم آیا... آیا... به قول اخوان عزیز: آسمان همین رنگ است؟ شاید باید سئوال دیگری بکنم. شاید باید...

چیزی عوض شده؟ من؟ خودم؟ به این سرعت؟ نه! عوض نشده‌ام. فقط تکان خورده ام. تکانم داده‌اند. طوری که انگار بخواهند بپرسند فهمیدی؟ یا: می فهمی؟ گرفتی چی شده؟ و بعد آرام تر ادامه بدهند: خب حالا چی؟ دیدی که؟ 

 شاید دیدم. مطمئن هستم  زیاد بهش فکر کردم. مطمئن هستم سعی کردم بفهمم. که کدام را ترجیع  می‌دهم. دریایی به عمق اندک که اما به همه جا سر بکشد و با همه چیز هم‌پهلو باشد یا چاهی در جایی؟ 

 مطمئن هستم سعی خودم را کرده‌ام ولی کاملا مطمئن نیستم بتوانم این همه تشویش و تردید و این همه که در فرصت اندک دو سه هفته مثل برقی خفیف ازتنم گذشته را تصویر کنم. حالا در یک یادداشت باشد یا یک داستان یا چیزی جدی تر چنان‌که بدانم... یا بهتر چنان‌که بشاید.  

  

 

نظرات 7 + ارسال نظر
یوسف انصاری جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:43 ب.ظ

رفتن و برگشتن خودش داستان است استاد. دلمان تنگ شد برایتان

من هم. به هم راه دارند دل ها. شاد باشی برادر.

پرستوها... شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:01 ق.ظ

سلام

این "منهای... زیر صفر درجه" می شه منفی در منفی ها! اونوقت می شه مثبت. معنی ش اینه که شاید این قدر ها هم سرد نبوده باید می موندید. نه بابا خوب کردید برگشتید چیه اونجا با اون سکوت تیمارستانی- بیمارستانی ش. (امیدوارم سوئدی این دور و برها نباشه!) شوخی بود نصفی ش البته.
و اما به قول شما خارجی ها خوش برگشتید! و نه خسته.

سلام
پس بالاخره... خب این را خواستم یعنی با حساب و کتاب نوشته باشم به خیال خودم. معمولن می گویند پانزده بیست درجه... و چون منهای بیست در واقع کمتر از منهای پانزده است دلیل آوردن بیست قبل از پانزده را برجسته کرده باشم. اما شاید حق با شما باشه. ولی از نظر فیزیک به نظرم اشتباه لپی نکرده باشم.

بگذریم. حالا که برگشتم اما راستی راستی خیلی متفاوت است با جایی که هستم. جایی که شاید باید باشم.
خوشحال شدم از خودتان خبر دادید.

رضوی شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:40 ب.ظ

خیر مقدم آقای عبدی عزیز

سلام... کاش از سفر قندهار بر می گشتم. ولی خب...
شما چقدر لطف دارید. همین هاش آدم را می کشه!

ABOLFAZL ABDI یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:48 ب.ظ http://www.mokhless-abdi.blogspot.com

عباس عزیز،سفری که شما برای خاطر دلتان و آرامش روحتان انجام دادید؛هر چند احتمالا هزینه زیادی داشته براتون اما از همین یاد داشت کوتاه پیداست که به آن نیاز مبرم داشتید.شاد و سلامت و قبراق باشید همیشه.مخلص شما.

هنوز از شوک ان بیرون نیامده ام. ولی دنیا همیشه به جلو می رود. همیشه.

شهلا یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:18 ب.ظ

آقای عبدی گرامی خوش آمدید.
راستی، شد که در هوای پراگ هم نفس بکشید؟

شد. همین قدر که نفسی چند بکشم. می توانم بگویم اه... چه هوایی دارد این پراگ!
خوشحالم که برگشتم. خوب است که ادم بتوند برود و هروقت خواست برگردد.

gol nassrin دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:50 ب.ظ http://nassrin.blogfa.com

سلام
یه بار صداتون رو شنیدم واسه رودکی
اون نه شما
اون نه شما
بدجوری زد زیر ذوقم
حال هم این پراگ و...... و........خوش به حالتون
شاد باشید

نعمت نعمتی پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:42 ق.ظ http://newway.blogfa.com

سلام
آخرین بار شما رال در همایش داستان نفت آبادان ملاقات کردم. تلفن دادم و نشانی وبلاگ که گاهگاهی یادی از هم بکنیم.خبری نشد. من هم که از شما تلفن نداشتم. تا آمدم اینجا شما را پیدا کردم.خواستم عرض ارادتی داشته باشم و بگویم دومین مجموعه داستانم با عنوان ؛ سال هزار و سیصد و هیچ ؛ چاپ شد. اگر نشانی بدهید برایتان پست کنم.به امید دیدار

از من هم سلام.

بله یادم هست. لطف شما بر قرار است. مجموعه داستان اول شما موفق بود؟ امیدوارم این طور بوده باشد. در مورد ادرس هم چشم. هر چند اگر سراغ داشته باشید در بندرعباس توزیع شده یا نه و اگر شده در کجا بفروش می رسد پیگیری می کنم. خوشحال خواهم شد در هر حال.

سلامت باشیید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد