راه آبی

داستان و نقد داستان

راه آبی

داستان و نقد داستان

شناگر

 

 « شناگر» نام کتاب تازه‌ای از من‌است که همین سه روز پیش توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شد. همراه با سیزده عنوان دیگر کتاب از نویسندگان مطرح ادبیات کودک و نوجوان. تجربه‌ای کم نظیرکه آموختنی‌‌های زیاد داشت. 

 این رمان که برای نوجوانان ( گروه‌های سنی « د » و « ه » ) نوشته شده اولین تجربه نویسندگی من در این زمینه است. 

 داستان نوشتن این رمان گفتنی‌های بسیاردیگری هم  دارد که امیدوارم در مجالی به تحریر درآید. 

  

  

 

نظرات 7 + ارسال نظر
شهلا یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:00 ب.ظ http://herfeh-ravy.blogfa.com/

آقای عبدی گرامی سلام.
مبارک باشد و خسته نباشید

سلام و شما هم موفق باشید.
ممنون.

نعمت نعمتی یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:43 ب.ظ http://newway.blogfa.com

سلام
مبارک باشد جناب عبدی گرانمایه
شما را به پیوندهایم اضافه می کنم. خوشحال می شوم سری به من بزنید و اگر مایل بودید به جمع دوستانتان اضافه شوم.آخرین بار شما را در همایش داستان نفت آبادان دیدم و بهره بردم.اگر به یادم بیاورید من هم داستان خواندم و چند روزی با هم بودیم.

با سلام متقابل

و البته ما دوستان مشترکی هم داریم. هم در آبادان و هم در جاهای دیگر.
امیدوارم موفق و موفق تر باشید. حتما.

محمود پنج‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:34 ق.ظ

سلام و تبریک .

سینا دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:35 ب.ظ

سلام!
یک ماهی میشه تهرانم!اصلا حوصله اینترنت رو ندارشتم که بیام کامنت بزارم اس ام اس دادم جویای حال و احوال شدم ولی جوابی نگرفتم گفتم حتما بر نگشتید.چه خبرا سفر خوب بود!قندیل بستنو تجربه کردید یا نه؟هه هه هه هه!

عالی بود و جات خالی.
همه اش یخ در بهشت بودم.
راستش از وقتی برگشتم خیلی حالم عوض شده. البته موقتیه. می دونم. حتما یک کاریش می کنم. یک کاریش می کنم حتما.
عیدت مبارک.

علیرضا زال دوشنبه 1 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 03:28 ق.ظ http://ranginkamanesefid.wordpress.com/

عید شما مبارک و با آرزوی خوشی و سلامتی برای شما در سال نو.

بر شما هم مبارک دوست عزیز. تبریک مرا هم بخوانید لطفا.

سینا دوشنبه 1 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:44 ق.ظ

اول فروردین!بد خوابی!استرس!بی قراری!نمی دونم چرا یا نمی خوام بدونم چرا؟اصلا چرا اومدم اینجا کامنت بزارم؟دلم واسه چیزایی تنگ شده که چند قدم بیشتر ازشون فاصله ندارم!اه چه حس گندیه!ادم از دست خودشم نمی تونه فرار کنه.
فقط خواستم بحرفم نمی دونم چی شد به کامنت گذاشتن پناه اوردم!
یه بار دیگه دختر، سرفه، سیگار رو خوندم نمی دونم با اینکه لب به سیگار نزدم ولی همش یاده خودم میوفتم یه لیست بلند و دراز از کارهای نکرده!
از نوشتن زیاد خوشم نمیومد ولی انگار راه دیگه ای نیست برای تسکین روح!
تایید نکنید فقط میخواستم بحرفم

دلم نیامد تایید نکنم. چون محشر بود.

محمود پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:27 ق.ظ

مبارک. برگشتی خبر ندادی. نوشته ها رو البته اینطرف و اون طرف خوندم.

همین الان بهت زنگ می زنم. همین الان. گوشی را بردار عزیز. بردار دیگه لطفاْ!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد