-
هفت
چهارشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1393 08:48
هفت آمدند با دستها و دستمالهایشان وسفرهای آراستند هفت صندلی هفت استکان سیب و سبزی مانده از دیشب و نیمهی ناتمام خواب بین راه . باکفشهایشان بر فرش و پلکان و خندههایشان ریخته روی میز هفت نعلبکی هفت پستهی دهان گشوده ، هفت لقمه گز. سرگرداندند نگاه بردریا پاشیدند و هفت انفجار تر بر سفرههای ماسه چکید . نشستند با موها...
-
سفر بی بازگشت
پنجشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1393 06:09
سفر بیبازگشت احمد اخوت تقدیم به سهند لطفی زنده رود شماره 39 و 40. پاییز و تابستان 85 صفحات 41 تا 53 سال 1346 که کلاس دوم دبیرستان بود (سیکل اول، کلاس هشتم) روزی در زنگ تفریخ همانطور که کنار دوست عزیزش برزو همراه نشسته بود و داشتند راجع به فیلم شب آنتونیونی حرف میزدند ( هفته قبل آن را در سینما مولن روژ دیده بودند)...
-
کلیدر، گم شده روی دیوار
پنجشنبه 21 فروردینماه سال 1393 11:01
تازه به تهران آمده بودم. همانقدرکه پیگیر برنامههای تلاش فیلم در روزهای جمعهی سینماهای بلوار و تخت جمشید بودم و توانسته بودم حتی نمایش فیلمها را، به عنوان یک برنامه موازی، به دانشکده خودمان در نارمک بکشانم کتابهای قدیمی و تازه را هم جستجو میکردم و به تئاتر میرفتم. سگی در خرمنجا و جمعهکشی و آسیدکاظم...
-
املت کبری
یکشنبه 13 بهمنماه سال 1392 01:45
کبری خانم، اهل مشهد است. چندسالی است از شوهرش جدا شده و به دنبال کار و کسب و درآمد، از مشهد بیرون زده و به شغل چتربازی مشغول است. پول و پلهای اندوخته و برای آن که سرمایهاش را حفظ کند، ملک و مستغلاتی خریده. دو سه واحد تجاری در یک مجموعه نیمهساز، یک واحد مسکونی، یک بچینگ سیمان در یکپروژهیساختمانی بزرگ، شراکت در یک...
-
مستقیم دو نفر. یادداشتی بر کتاب من مهتاب صبوری نوشته قباد آذرآیین
شنبه 7 دیماه سال 1392 22:45
داستان نویسی در جنوب، حقی انکار ناشدنی برگردن داستان نویسی امروز ایران دارد و این گروه از داستان نویسان هریک به دلایل و شکل های مختلف و متفاوتی، بهره ای از این حق را نمایندگی می کنند . از ابراهیم گلستان، آن وقتی که در روابط عمومی شرکت نفت آبادان مشغول کار بود تا نجف دریابندری و ناصر تقوایی و شهرنوش پارسی پور و احمد...
-
رمان و زمان، مقاله خانم سودابه اشرفی ( نویسنده میهمان « راه آبی»
دوشنبه 18 آذرماه سال 1392 13:11
"و زمان نابود خواهد شد. آینده روی گذشته سایه خواهد افکند. با یک حادثه — مثل افتادن گلی از درخت. تئوری من این است! در واقع، نه واقعیتِ حقیقی وجود دارد نه زمان حقیقی." از خاطرات یک نویسنده -- ویرجینیا وولف. ویرجینیا وولف وافعیت زمان را آنچنان که خود به آن باور دارد روایت میکند. مفهوم زمان در عمق ذهن...
-
حال و روز فرهنگ در این روزها
پنجشنبه 14 آذرماه سال 1392 23:31
ا ین یادداشت چند روز پیش در ویژه نامه ای که به مناسبت 100 روزه شدن استقرار دولت جدید توسط روزنامه اعتماد و در یک مجلد یکصد صفحه ای در آمده ( احتمالاً با عنوانی تغییر یافته ) منتشرشده است : جایی که قبلاً کار می کردم، مجموعه ای تولیدی بود. بیست و چند نفری مشغول بودند. نگهبانی هم داشتیم. مش قنبر نامی اهل میناب. بعداز...
-
رهایی از داستان
یکشنبه 10 آذرماه سال 1392 08:08
متن حاضر یادداشت تازه من است در خصوص رمان رهایی آقای جمال میرصادقی که کاملاً برخلاف انتظارم در روزنامه «اعتماد» همین امروز ( درست خواندید روزنامه اعتماد) مثله شده است * از « جمال میرصادقی» رمان « بادها خبر از تغییر فصل میدهند» و مجموعه داستان « درازنای شب » را خیلی خوب به یاد دارم. در ذهن و خاطرم خوش نشسته اند. اگر...
-
جای خالی یوما!
دوشنبه 20 آبانماه سال 1392 00:34
آه...یوما! یوما! صدای تو اما مردهها را بیدار نمیکند. با توجه به آثاری که از عدنانغریفی و مسعود میناوی و یکی دو نفر دیگر در فضاهای جنوبی و با نگاه به زوایای زندگی ساکنان عرب خوزستان برجا مانده، آفرینش داستانهای تازه و جذاب با این مضمون، آن هم توسط نویسندگان جوان، کاریست سهل و ممتنع. سهل از آن رو که نمونههای موفقی...
-
در چشم انداز سَلَخ
دوشنبه 6 آبانماه سال 1392 01:05
یک جادهی اسفالتهی پر از چاله چوله و کم عرض، یک بندرگاه صیادی کوچک در فاصله ی یکی دو کیلومتری شهر، مجتمع شیلاتی فرسودهای در کنار آن، مردی به نام آقای سبزعلی به عنوان مدیر، لنجهای پهلوگرفته، کارگران و ناخداها و جاشوهای درگیر با تودهی ماهیهای صید شده در، شوریده و هوور و زرده و شیر، تعداد زیادی جعبهها و...
-
زیر پتوی آسمان
پنجشنبه 2 آبانماه سال 1392 23:45
بیشتر از نیمی از سال، زیر آسمان خدا میخوابیدیم. کولر نداشتیم و باد پنکهی سقفی هم درست و حسابی حریف شرجی شبهای بهار و تابستان و نیم بیشتری از پاییز آبادان نمیشد. پدرم، مثل همهی کارگران شرکت نفت، همسایههامان، با لولههای آهنی و کلاف سیمهایی گالوانیزه ( سیم آرماتور بندی) که احتمالاً پنهان از چشم نگهبانان...
-
گاراژداری و داستان
سهشنبه 30 مهرماه سال 1392 00:10
...و اگر میخواهی بدانی این قیدار با چه آدمهایی نشست و برخاست دارد برایت میگویم: « قدیم هفتهشت تا اتوبوس لیلاندِ زیرابرو برداشته داشته، از اینهایی که چراغشان نازک است. نه از آن دو طبقههای توشهری، یک طبقهی بزککردهاش. الان فقط یکی مانده. دیگر دورهی این بنزهای پخ دماغ جدیدی است. همه را رد کرد. از کار اتوبوس...
-
زمان گذشته و حال در داستان
سهشنبه 23 مهرماه سال 1392 12:53
« حدود نیمه های شب بود. میتیا کداروف، هیجانزده و آشفتهمو، دیوانهوار به آپارتمان پدر و مادرش دوید و تمام اتاقها را با عجله زیر پا گذاشت. در این ساعت، والدین او قصد نداشتند بخوابند. خواهرش در رختخواب خود دراز کشیده و گرم خواندن آخرین صفحهی یک رمان بود. برادران دبیرستانیاش خواب بودند. پدر و مادرش متعجبانه پرسیدند:...
-
خبر خوب
یکشنبه 14 مهرماه سال 1392 21:50
نزدیک خانه رسیده بودیم. باد از سمت دریا می وزید و صدای عبدالرئوف را می برد و می انداخت پشت دیوار نخلستان کوچکی در آن نزدیکی. شاید او هم مرده بود. شاید بیهوده انتظار می کشیدم. شاید لاشه ی کولیکری که آن روز از آب بیرون آمد و همه هیکلش را نشانم داد جایی همین اطراف روی ماسه های ساحل تکهتکه شده بود و با آب...
-
همچو فرهاد...
شنبه 23 شهریورماه سال 1392 11:20
فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود اما یگانه بود و هیچ کم نداشت چینن گوید بامداد شاعر... این هفته، همراه دوستان نویسنده طرح رمان نوجوان امروز، سفر سه روزه ای به کرمانشاه داشتم؛ فرصتی کوتاه. اما بی شک یگانه که واقعاً هیچ کم نداشت. به جز دیدار دوستان و رفتن به و تماشا کردن جاهای دیدنی و انداختن عکس های یادگاری عالی و...
-
مرده نه، مردنی!
جمعه 15 شهریورماه سال 1392 01:01
در یکی از پیاده روهای پت و پهن و دراز کپنهاک (واکینگ استریت)، که مثل اینجا ابراز شادمانی عجیب نیست، هر یکشنبه، مردی را می دیدم که اسمش را گذاشته بودم ارکستر سرِخود. چونکه به اندازهی یک ارکستر چهار پنج نفره از خودش صدا تولید میکرد! گیتار میزد. با مقداری سیم و نخ و چوب پایهای ساخته بود تا دم دهانش و یک سازدهنی...
-
گریه هم کاریست!
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1392 18:19
خوش نوشتن درباره یک کار خوب، شادی بخش است. انبساط خاطر می آورد. هم برای نویسنده و هم برای منتقد و البته خواننده. همه احساس نوعی مفید بودن میکنند. همه به حال و آینده نظر خوبی پیدا میکنند. این به ویژه در باره نویسندهها صادق است. اما خوب نوشتن در بارهی کاری که بد است پشتکردن است به قدم و قلم. خدمتی هم به نویسنده...
-
یادداشت معرفی دو کتاب دکتر داتیس و قلعه مرغی روزگار هرمی
جمعه 1 شهریورماه سال 1392 18:51
فکر نمی کنم عادت فقط من یکی باشد. این خاصیت رمان های خوب هم هست که وقتی تمامشان میکنی و میبندیشان، حتی اگر به لحاظی مقید باشی بلافاصله رمان دیگری را شروع کنی ( مثل حالای من ) تا مدتی به فکر فرو میروی و دلت نمیخواهدکار تازهای دست بگیری. مقاومت میکنی آنقدر که به نظر میرسد خودت را به بیخیالی زدهای و بهانه...
-
کدام احمد اخوت؟
شنبه 19 مردادماه سال 1392 20:00
پرسیده بودید احمد اخوت را به اندازهی کافی می شناسم و خواسته بودید اگر پاسخم مثبت است، یادداشت مختصری، معرفینامهای، خاطرهای...اصلاً هرچه که میخواهم، یا بلدم، دربارهاش بنویسم. گفته بودم البته که میشناسمش و قبول کرده بودم چیزی قلمی کنم. تاکید کرده بودید مطلبم را در هزار و دویست سیصد کلمه آماده کنم و ظرف چند روز...
-
قطار ساعت دو
چهارشنبه 16 مردادماه سال 1392 07:04
تا چند ساعت دیگر، یعنی ساعت دو بعداز ظهر، پس از یک هفته مرخصی، راهی سرِکار میشوم. سرِ کار یعنی جنوب و جزیره. اما اینبار یک فرق اساسی دارد با دفعات قبلی که بعداز تعطیلات و کنار خانواده و هوای اصفهان و خلاصه این ور آب گردی، سرازیر میشدم به جنوب و وسط آب. برای آمدن، عشق به دیدار عزیزانم، خصوصاً دخترم که از خارج می آمد...
-
داستان نویسی و چماق تیراژ
چهارشنبه 2 مردادماه سال 1392 14:39
صحنه آخر فیلم گلادیاتور را یادتان هست؟ وقتی امپراتور تصمیم میگیرد با گلادیاتور یاغی در میدان اصلی شهر مبارزه کند و جلوی چشم مردم طرفدار وی، مغلوبش کند و پوزه اش را به خاک بمالد ( تا همه بیشک و شبهه بپذیرند حق از همه جهت با اوست و اوست که قهرمان واقعی است!) در زندان به سراغ گلادیاتور دربند میرود و پس از این که کلی...
-
یادداشت کتاب ( ۸)
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1392 21:15
از تعداد قابل توجهی کتابهای نخوانده، چندتایی را کنار گذاشتم و قرار کردم با خودم همه را، به هر زور و زحمتی هست، در این پانزده بیست روز مانده تا آخر فروردین بخوانم. سال پیش همین موقع ها حسابی درگیر نوشتن رمانی برای نوجوانان بودم که ناشر وعده داده همین روزها در می آید: روز نهنگ. بعداز آن دو رمان دیگر هم نوشتم و...
-
وعده
جمعه 20 اردیبهشتماه سال 1392 16:56
نشانم دادند: چندین چراغ روشن نزدیک به هم میبینی؟ جاده سماور سلام و چای داغ؟ گاهی گم، گاهی پیدا پایین راه، بالا ماه بی چراغ و باغ، قهوه خانه تعطیل بود جاده خالی چاه بیکفتر. اشباحی خم شده پناه گرفته بودند گوش خوابانده با خاربوتهها و باد و هجوم حلقهی سگها. شب تنها بود، بیآخر شبی، شبیه اشباح خم شده.
-
آبادانِ عکس
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1392 12:37
میهماندار تند و تند و به انگلیسی، ورود مسافران را به پرواز فوکر خوشآمد گفت و خواست کمربندها را ببندیم. « انگار خود خود لندن!» « گفت فوکر صد؟ » « ها وُلِک! همهشون فوکرند خو!» « فوکر، اونهم صدش مال افتادنه. شک نکن! » سه تایی خندیدیم و کمربندهامان را بستیم. من و احمد بیست و هفت هشت سالی بود آبادان را ندیده بودیم،...
-
دغدغهی کوچک
پنجشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1392 11:25
امروز یکشنبه است و حالا که دارم این یادداشت را مینویسم حدود نیمه شب و کمی مانده به اولین دقایق روز بیست و دوم تیرماه. درطول سالهای گذشته، هر بار در بساط دست دوم فروشیها به ردیف یا ستونی از کتابهای درسی برخوردهام بلافاصله یادم به کتاب تاریخ ادبیات معاصر نگارش محمدحقوقی افتاده است که دو سالی پیش از انقلاب خواندم...
-
تار یحیی، تار مجید
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1392 03:57
امسال نوروز، همانطور که حرفش بود و انتظار میرفت، شلوغی قشم بیشتر از سالهای پیش بود. اغلب مسافران سوار بر ماشینهای شخصی و از طریق بندر پهل سوار بر لندینکرافت شدند و خودشان را به لافت رساندند و از آنجا در سرتاسر جزیره، بخصوص قشم و درگهان پخش شدند. کم و زیاد از مغازهها و بازارها خرید کردند و به نقاط دیدنی و تاریخی...
-
یادداشت فیلم (۱)
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1392 20:50
بهروزوثوقی در صحنهای از فیلم هاشمخان، برای فرار از دست آدم بدهای فیلم، تمام مسیر فلکهی الفی بریم تا کواترهای فرحآباد و بازار ایستگاه هفت را یک نفس میدود. آنی به آنجا میرسد و جان به در میبرد. حصار فلزی پالایشگاه و تاسیسات لوله و برج و شعله و مخزنهای پتروشیمی ( گاز مایع معروف به LPG ) در تاریکی شب کات میشود به...
-
تبریک
جمعه 2 فروردینماه سال 1392 23:13
دوستان عزیزم آغاز سال نو را به شما دوستان عزیزم تبریک می گویم. باشد که سال تازه برای همهمان سال شاد و شیرین و پرباری باشد. به اشتباه پیاده شدم از تاکسی عرض خیابان را مجبور شدم بیایم و برگردم وکف دست نشان بدهم به ثانیه ها و دقیقه ها به نور بالاهای عجول برگشتم زیر نور ماه پل پیدا بود در لحظهای که میگذشتند در...
-
چرا دریا خواهر است؟
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 03:09
هفتهی گذشته، در جمعی از دوستان داستان دوست قشم، وقتی به اشاره نام مجموعهی داستان « دریا خواهر است » برده شد، دوستی جوان که اتفاقاً دستی هم در نوشتن داستان و رمان دارد و اهل جنوب است به املای کلمهی «خواهر» در عبارت نام مجموعه معترض شد و آن را صحیح ندانست و گفت درست این عبارت « دریا خاهر است» است و مدعی شد اهالی...
-
داستان داستاننویس
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1391 23:50
از زیاد جدیبودن متنفرم. هرچند آدمی جدی هستم. دوستی می گفت در نوشتنهایت اخموتر از گفتنهایت هستی! منظورش این بود وقتی در حضور و روبه روی کسی هستم بگو و بخند بیشتری دارم تا وقتی دست میبرم به صفحه کلید و مونیتور. انگار درست میگفت. همینطورم. همیشه کلی شوخی و طنر حاضر و آماده دور و برم دارم که نمیدانم چه کارشان...