-
روایت هرجا مرگ
سهشنبه 16 شهریورماه سال 1389 00:46
« آلیس ». یودیت هرمان ترجمه محمود حسینیزاد، نشر افق، 1388 چند سال پیش بود که نشر ماهی، گذران روز، مجموعهای از داستانهای کوتاه چند نویسنده آلمانی، از جمله یودیت هرمان را با ترجمهی خوب محمود حسینیزاد منتشر کرد. داستان سونیا از آن مجموعه، به لحاظ لحن و فضا، نیز به لحاظ جنسیت راوی و عمق روایتی که در یک زندگی مدرن و...
-
روی جلدقلعه
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 18:43
عکسها را ( در یک بعدازظهر ناگهانی زمستانی در اسکلهی کاوه قشم ) من گرفتهام و طرح روی جلد کار اردشیر رستمی است.
-
نجواگر اسب چوبک
جمعه 12 شهریورماه سال 1389 13:20
حادثهی ابتدای فیلم جذاب نجواگر اسب ، ساختهی رابرت ردفورد ، سْرخوردن کامیون روی جاده برفگرفته، منجر به کشته شدن یکی از دختران سوارکار و قطع پاهای دختر دیگر و مجروح شدن شدید اسب او میشود. اسب از دخترک میرنجد و اجازه نمیدهد کس دیگری هم به او نزدیک شود. دخترک نیز به گونهای فرو میپاشد. از اینجای داستان تا به آخر...
-
بهنام لیلا
پنجشنبه 11 شهریورماه سال 1389 01:19
برای روزی مثل حالا با اسمها و صورتها دوباره برمیگشتند در آینه زنی دیگرمیایستاد رگهای سبز دستها از شانهها پایین میآیند باد میآمد نمیشنید با آخرین اسمی که داشت به کوچهباغها پیچید پیرتر از همیشه بود خمیده برای تو میگویم حالا برای تو دو قاب عکس بر دیوار بود گفتم : آقا! پیداتان کردم! عجیب بود چشمانش شبیه...
-
سنگ پرتاب کردن از دور
سهشنبه 9 شهریورماه سال 1389 02:26
بی مقدمه چینی زیاد دربارهی کم و کیف نقدنویسی و نحوه برخورد صاحبان اثر ( و از آن بیشتر طرفداران ایشان ) با کسانی ( از دیگران خبر ندارم اما در مورد خودم مفصل است ) که کار و کتاب ایشان را نمیپسندند و این نظر را جایی قلمی میکنند ( هر چهقدر هم که برای نظر خود دلایل به اصطلاح قوی و معنوی داشته باشند ) میخواهم جواب یک...
-
جایزه محبوب من ( 1 )
یکشنبه 7 شهریورماه سال 1389 12:39
احترام آن عزیز. اکنون که چند ماه از برگزاری دوره نهم جایزه بنیاد گلشیری، ضمن تحمل همهی سختیهایی که میدانیم، گذشته، گفتن بعضی حرفها و گلایههای کوچک، نمیتواند و نباید به عنوان حرکتی در تضعیف اصل و اساس جایزه دادن و جایزه بردن و ... آنهم در خصوص جایزه معتبر بنیاد گلشیری تلقی شود که امیدوارم نشود. اما شاید این...
-
شهریور
شنبه 6 شهریورماه سال 1389 13:41
پیاده شد و پیشاپیش سایهام از پلههای خیس بالا رفت. قایق طناب گشود. ( تمام شب گونه برتابستان چسبانده بود بر آبشار چراغها که از رو بهرو میآمد و در جادههای پشتسر میریخت؛ بی تابلویی در تاریکی... ) برگشت و پیشاپیش سایهام از پلههای خیس پایین رفت با قایقی که گم میشد در آبهای پریشان و باد پاییزی.
-
صندلی رو بهرو
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1389 07:12
صندلی رو بهرو داستان کوتاه خوبی است از خانم سودابه اشرفی ( نویسنده رمان تقدیر شدهی ماهیها در شب میخوابند و مجموعه داستان فردا میبینمت ). باز خوانی یادداشتی که چندسال پیش بر این داستان نوشتم و همان موقع در مجلهی هفت درآمد به این جهت که خود داستان در دسترس نبود احتمالاْ در اینجاو به همراه متن داستان میتواند برای...
-
سپید
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1389 22:27
اینکه میگویی برف! و ساعات اول صبح سپید! در گوشم آشناست اما بهیاد نمیآورم رنگ چشمانت را در آینهی یخبندان کوچهی دیروز. ( دست من دست ترا جُست پا جای پای هم گذاشتیم و دخترمان بیشتر شبیه تو شد. ) به یاد نمیآورم چندساله بودم و از کجا برموی و ابروی من میریخت. تو درابتدای عصر یخی و آستانهی دری یخزده ماندی و برف...
-
آخر دریا
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1389 21:42
« برای پیدا کردن ناخدای لنج ماهیگیری، آقای عباس عبدی، رئیس شیلات قشم آنزمان ، کمک مهمی کرد. او ناخدا آزمون را معرفی کرد. در دیدار اول آزمون را به خاطر خشکی رفتار نپسندیدم و ناخدای دیگری را که دیده بودم می خواستم. عبدی چند نمونه از کردار و منش هر دو برایم شرح داد؛ من متقاعد شدم. » از مصاحبه زاون قوکاسیان با ابراهیم...
-
داستانخوانی در زندهرود ( ۲ )
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 20:48
این هم از شماره تازه ( شمارهی ۵۰ ) فصلنامهی زندهرود و اینهم قسمتی از داستان خوب جناب اصغر عبدالهی که حرفش را زده بودم. قطار تهران بندرعباس، در ساعت دوازده و سی دقیقه، در هرم آفتاب نیمهی مردادماه، طوری بود که انگار پشت پردهی مواج آبی که از آسمان یکدست سفید آویزان است، ایستاده و تکان نمیخورد، اما قطار داشت از پیچ...
-
این را تو می گفتی!
یکشنبه 31 مردادماه سال 1389 01:39
درباره خروس ابراهیم گلستان فکر میکنم برای نویسنده مناسبتر باشد که دنبال موضوعهایی بگردد که از نظر زمانی یا مکانی دور باشند. ترجیح میدهم ماجرای داستانهایم در دوران گذشته اتفاق بیفتد، مثلاً پنجاه سال پیش و مکان وقوعشان محلههای کم و بیش ناشناس یا فراموششدة بوئنوسآیرس باشد، زیرا به این ترتیب خاطرم جمع است که کسی...
-
باغ پرندهها
جمعه 29 مردادماه سال 1389 23:10
یکی آمده بود و چندلها را چند متر به چند متر، انگار کاشته باشد، فرو کرده بود در ماسه سنگها و رفته جلو و جلوتر. هربار چند تا را برپا کرده بود و وقتی آب به وقت هرروزش بالا آمده بود پس نشسته بود تا فردا. فردا با چندل های بلندتر آمده بود. رفته بود جلوتر و دور زده بود و پیش از آنکه دایره را تمام کند دو باره دور زده بود....
-
داستان خوانی در زنده رود ( ۱ )
چهارشنبه 27 مردادماه سال 1389 21:27
بعداز پنجاه روز کار، دو هفتهای مرخصی گرفتهام. خودم را با پرواز دوشنبه به اصفهان رساندهام و حالا سه شنبهاست. این به خودی خود یک قرار است. ساعت حدود پنج و نیم عصر، هرکس که میتواند از گوشه ای خودش را به ساختمان پارسیان در چهارباغ، نزدیکیهای دروازه شیراز میرساند و از شش هفت پله عریض ورودی بالا میرود. هرکس یعنی...
-
ایستگاه فوزیه
سهشنبه 26 مردادماه سال 1389 01:50
این مقاله به قصد چاپ در شماره دوم مجله ارژنگ نوشته شده بود که در نیامد. شماره دوم ارژنگ در نیامد. بعداْ در شماره ۴۸ فصلنامه زنده رود ( پاییز و زمستان۸۷ ) در آمد. حالا هم در هیات وبلاگیش تقدیم به شماست. هر بار که از میدان توحید میگذرم، درست در آن گوشهی پیاده رو خیابان ستارخان که به بلوار نواب میپیچد و یکی دو شعبهی...
-
داستان مرگ یا مرگ داستان
یکشنبه 24 مردادماه سال 1389 15:23
نسیم خاکسار نویسنده برجسته ادبیات مهاجرت در داستان کوتاه بیاد ماندنی خود فضای غمبار ناشی از یک فاجعه انسانی را از زبان راوی مرده ای که در گوری دسته جمعی دفن شده باز می آفریند. دست ملتهب بیرون از خاک مانده ی راوی، او را در موقعیت داستانی باور پذیری قرار می دهد تا بتواند لحظه به لحظه جهان زنده های بیرون و اطراف گور را...
-
جنگل چند درخت
جمعه 22 مردادماه سال 1389 00:10
هربار که می خواهم راه بیافتم، یکی یا بیشتر عزیزانم هستند که بگویند نرو! بگویند امروز هم بمان! فرض کن دیروز، فرض کن راه افتاده ای و وسط راه یادت افتاده فردا جمعه است...!! این حرف ها در رفتن است البته نه برگشتن. رفتن یا برگشتن؟ مسئله کدام است؟ برگشتن داستان خودش را دارد. همان یکی یا بیشتر مرتب زنگ می زنند بدانند دقیقاً...
-
ضد پیشنهاد به جای سلام دوباره
چهارشنبه 20 مردادماه سال 1389 03:29
بلافاصله سلام تازه. سلام دوباره. ضدپیشنهادی که بازهم در صفحه آخر شرق چاپ شد. خب این خطاب به شما هم می تواند باشد. اگر می پسندید لطفاْ: ضدپیشنهاد ضدپیشنهادم خوردن ماهی است. ماهی نخورید! ماهیخوردن شما مستلزم ماهیگرفتن یک عده دیگر است. هرچه زیادتر بخورید یا بخواهید بخورید آن عده بیشتر به جان دریا میافتند که ماهی...
-
آخرین پیشنهاد به جای اولین سلام
چهارشنبه 20 مردادماه سال 1389 02:07
دو هفته پیش ( دقیقاْ روز چهارشنبه ششم مردادماه ) یادداشتی از من در صفحه آخر روزنامه شرق با عنوان آخرین پیشنهاد چاپ شد که متاسفانه ( گفته شد به علت نقص فنی که لابد منظورشان کمی جا بود) شباهتی به آن چیزی نداشت که من نوشته بودم. اما خوشبختانه همین امر کمک کرد وسوسه ای که مدتی بود در جانم افتاده بود تبدیل به تصمیم شود و...