-
یک فنجان قهوهی کم شیرین
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1390 04:24
خبردارید کافه پیانوی جناب فرهاد جعفری به چاپ چندم رسیده است؟ سی و چندم؟ پنجم؟ ششم؟ بدنیست به یادتان بیاورم که در آبان ماه سال 87، بعداز تعطیلی ماهنامه یگانهی هفت، اولین و آخرین شمارهی ماهنامه ارژنگ درآمد. در این شماره منحصر به فرد من هم افتخار آنرا داشتم که در کنار نام دوستان خوب هفت، مقالهای داشته باشم: یک فنجان...
-
میزبان شما
جمعه 28 بهمنماه سال 1390 16:25
هفته پیش گروهی از نویسندگان ادبیات کودک و نوجوان کشور ( طرح رمان نوجوان امروز ) به قشم آمدند و چند روزی میهمان جزیره بودند. اتفاق خوبی بود و امیدوارم حاصلش نتایج بهتری هم باشد. خواستم به شیوه خودم این رخداد را ارج بگذارم و تایید کنم. به جز عکسهای اول و دوم که کاردست و هنر آقای احمد بازماندگان قشمی هستند بقیه جزیی از...
-
در کمال ماه
شنبه 22 بهمنماه سال 1390 17:53
اگر قول ابوتراب خسروی نویسنده خوب کشورمان در کتاب تازهاش « حاشیهای بر مبانی داستان ( نشر ثالث،1388، ص 75 )» را بپذیریم که گفتگو در هر داستان این امکان را برای نویسنده پدید میآورد تا محدودیت های زاویه دید در آن داستان را ترمیم نماید و از طریق گفتگوهای مابین شخصیت ها است که اطلاعی که بر اساس منطق داستان نمیتواند در...
-
دو معلم
سهشنبه 18 بهمنماه سال 1390 12:25
زمانی همراه یکی از دوستانم برای تجدید مهلت پروانه ساختمانی خانهی کوچکی که در فاز دوم شهرک بهارستان اصفهان میساخت به دفتر شرکت مربوطه رفتیم. بعداز شاهین شهر، شهرک بهارستان بیشترین آبادانیهای جنگزده را در خود جا داده و تعجب نمی کنم وقتی اکثریت اهالی این شهرک با لهجه دلچسب آبادانی، همانطور بم و بلند و با هیجان حرف...
-
اتاقی در لین شوپینگ
پنجشنبه 13 بهمنماه سال 1390 04:02
یک سال از آن اتاق زیر شیروانی درلین شوپینگ میگذرد. اتاقی پر از خودت و پر از هرطور که میخواستی باشی، با پنجره رو به برف دنیا و دنیایی که به برف عادت داشت، تخت بزرگ هر سو که خواهی بخواب زیر لحاف آبی ساتن و ساتن آبی بالشهای با پوست خنک پوف دار. یک سال میگذرد از اتاقی برای سلام و لمس هرچه در این دنیا دوست داشتی،...
-
یادداشت کتاب ( ۴ )
شنبه 8 بهمنماه سال 1390 02:01
اگر در یادداشت کتاب قبلیام خطای کپیبرداری را ( توسط نویسندهای که رمانش در دوسه سال قبل توسط داوران چندجایزه از جمله جایزه محبوب حلوا حلوا شده از نویسندهی جوان و محجوب شهرستانی) تقبیح کردهام هیچ به این معنا نیست احتمالا همین خطا و چه بسا دقیقا همین خطا توسط نویسنده بانام و نشان دیگری از همان نویسندهی شهرستانی به...
-
اتاقی در عسلویه
جمعه 7 بهمنماه سال 1390 17:16
-
یادداشت کتاب ( ۳ )
دوشنبه 3 بهمنماه سال 1390 12:23
قبل از اینکه پرده از یک به صطلاح سرقت ادبی احتمالی (یا یک توارد حیرت آور!) بردارم ( و نشان بدهم چگونه خانم نویسنده معروف موفق این سالها - که اتفاقاً من هم مثل خیلیهای دیگر فکر میکنم خود فقط نویسندهاش به اندازه لازم وکافی صاحب استعداد نوشتن هست و اگر نه همه، شایستگی حداقل بخشی از تمجیدها و تعریفها و جوایزی که تا...
-
جدایی که پیوند میدهد
سهشنبه 27 دیماه سال 1390 20:28
شده که پیشاپیش از وقوع حادثه یا اعلام خبری اطلاع داشته باشی و با اینحال، به دلایلی، قلبت چنان بلرزد که گویی دنیا دارد تکان میخورد و آسمان به زمین نزدیک می شود؟ برای من شده اما کم، به ندرت، کم، و به ندرت و به تعداد کمتر از انگشت های دست. وقتی که خمیازه فرزند اولم را دیدم و به زنده بودنش باور پیدا کردم، وقتی نخستین...
-
یاد یار تمام عمر
سهشنبه 27 دیماه سال 1390 13:54
زمانی باز میگردم زمانی جویها و آبشارها به چشمهها سر میزنند و بادها درغارها آرام میگیرند. چمدانم را زیر تخت میسرانم و بر ملحفه بینقش دراز میکشم کلاغی از سرشاخههای سپیدار میهراسد مرغی از پرسه در باغچه سربرمیدارد آنگاه طوری که بویی نمیبری استکان چایم را برمیدارم از کوچهباغها میگذرم از کاهگل و سنگ...
-
دو شعر
جمعه 23 دیماه سال 1390 20:35
این دو شعر کمی قدیمی هستند. هردو درفاصله یک روز از هم و چند روز پس از زلزله آن دی ماه در بم نوشته شدهاند. راستش من هنوز هم بم را ندیدهام. کرمان را هم ندیدهام ولی امروز داشتم با رضا زنگیآبادی عزیزم که همراه دوستانش در کرمان خوانش را در میآورند حرف میزدم یاد کرمان و بم و زلزله هم افتادم. رضا اخیراً کتابش « شکار...
-
شبیه برادرم
پنجشنبه 22 دیماه سال 1390 10:10
ساعت یازده صبح روزی در پاییز یا زمستان سال 67 بود که در دفتر کوچکم در فرمانداری قشم باز شد و یکی، به همان قد و قواره و صورت انگار خود خود برادر برزگترم باشد، سرکشید تو و سلام کرد. آنموقع چهل و چند ساله می نمود و همانطور که همیشه، چهره مهربان و متواضعی داشت. گفت آمده است عکس بگیرد. گفت دم رفتن با دوست مشترکمان،...
-
نیش نقد ( ۲ )
شنبه 10 دیماه سال 1390 20:49
آوردهاند(بابا چندبار این داستان را تکرارمیکنی؟ خسته نشدی؟) در بلاد فلان لاکپشت و عقربی* نزدیک هم زندگی میکردند. از قضا دوستانی یکدل و یکرنگ بودند و هیچ روز بی تلفن و تماس با هم نمیگذراندند. روزی که توفانی برآمد و زلزلهای حادث شد و سیلی جاری گشت عقرب نزد لاکپشت برفت و بگفت: دوست عزیز، من اینجا بس دلم تنگ است...
-
مادراصفهان خواهرقشم
شنبه 3 دیماه سال 1390 20:59
روایت رایج پرتاب جزیره است از گرده ی نهنگ هزاره های پیش از گندم باور نمی کنی مگر مثل همین دیرتر چنین بوده هفت روز توفانی هفت نامی که پشت سر باد حرف می زنند و کژدمی که ممکن است در انتهای رد لاک پشت وخیال بازی عروس پیر دریایی تاج می گذارد برسر و هیچ کس از اعماق کفش و کلاهی نمی آید بیرون شبیه آن که به ندرت شبیه بهارست...
-
ستایش سردبیری
یکشنبه 27 آذرماه سال 1390 15:09
سینما و ادبیات مجلهای است که هر سه ماه یک بار منتشر میشود. چند شمارهای است که منهم با آن همکاری میکنم. هربار به زور و اصرار خانم سردبیر که اغلب به طور مستقیم و گاهی هم که بیشتر ملاحظه میکند غیر مستقیم ( معمولاً از طریق همکار خوب و پایدارش که دوست مشترکمان هم هست ) وادار میشوم در باره یا حاشیهی موضوعی که انتخاب...
-
داستان خوانی در زنده رود ( ۴ )
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1390 02:22
به روایت تصویر: از راست به چپ نشسته: برهان الدین حسینی. بهرام فرهنگ. محمدحسین خسروپناه. احمداخوت ایستاده: حسام الدین نبوینژاد.شاپور بهیان. محمد رحیم اخوت.علی خدایی. فرهادکشوری
-
دریچه رو به باغ پردرخت
شنبه 12 آذرماه سال 1390 00:28
نمی دانم سالروز مرگ اخوان ثالث شاعر کی است و اهمیتی هم نمی دهم. برای من او همیشه زنده است.در چند شعر ماندگارش و در حضور شیرین اش در خاطرات جوانی ام. دیروز بود که تصمیم گرفتم در باره اش یادداشتی بنویسمِ. دیروز، همین که شعر معروف قاصدک را شنیدم. کسی، نمی دانم کی، شاید یکی از این جوان ها که گاهی دست به کارهای جالبی می...
-
آوازخوان نه، آواز
پنجشنبه 10 آذرماه سال 1390 03:52
چند ماه پیش که دو سه روزی تهران بودم فرصت مغتنمی حاصل شد با دوست خوب و نویسنده خوش قریحه و مترجم نام آشنای این سال ها، محمود حسینی زاد، در باغ مصفای سفارت آلمان دیدار کوتاهی داشته باشم؛ آبی که از پس دو سه سال تشنگی در کامم ریخت. در آن دیدار بود که حرف از جایزه جدیدی به میان آمد: جایزه رمان ( چرا رمان؟ کلاَ بماند. )...
-
زردهای سرخ
سهشنبه 24 آبانماه سال 1390 11:51
همه آن ها یی که اهل کتاب بودند، آن هایی که ده سالی قبل از انقلاب را به خاطر دارند، آن هایی که کله شان کمی بوی قورمه سبزی می داد و گوشی به آوازهای ممنوع می سپردند به احتمال زیاد « زردهای سرخ » را می شناسند. من هم مثل بیشتر همبازی ها و همسالانم نمی دانستم منظور از « چینوی » که رسم بود در آبادان دهه سی و تا حدودی چهل...
-
زینت امروز
شنبه 21 آبانماه سال 1390 13:37
زینت را دیدم. با خودم قرار گذاشته بودم هروقت دیدمش یادداشتی بنویسم و این جا بگذارم. خب دیدمش. امروز که عید قربان بود رفتم آنجا، صلخ، و دیدمش. به آقای احمدی زنگ زدم که میآیم. ساعت یازده حرکت کردم که نهار آنجا باشم. خبردادم یک ساعت دیگر میرسم. از جاده جنوبی رفتم. پیش از آنکه از قشم بیرون بزنم به خودش زنگ زدم و...
-
زنی که دوست داشتیم
جمعه 6 آبانماه سال 1390 22:13
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA رمکان روستایی است ( خود اهالی معتقدند شهر است! ) با جمعیتی حدود پنجهزارنفر در فاصله سی کیلومتری شهر قشم. تنها جایی که به لحاظ موقعیت زمینی منابع آب شیرین دارد و چاه هایش معروف است. وقتی می گویند چاه های رمکان به سبزی کاری های و...
-
باد
دوشنبه 2 آبانماه سال 1390 22:34
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 قشم دارد پیرهن عوض می کند. تابستان با آخرین بادهای شهریورش رفت هرچند دور نشد. بارانکی آمد. دوباره باد وزید. طوفان شد. دریا به هم ریخت و چند روزی اسکله ها را بست. بادگرم خداحافظی کرد و باران دوباره ای بارید. حالا دیگر هوا تغییر کرده. فصل طولانی...
-
جایزه محبوب من ( ۵ )
دوشنبه 25 مهرماه سال 1390 23:06
سال گذشته در سلسله مقالههایی با همین عنوان در باره جایزه بنیاد گلشیری حرفهایی زدم. حالا که ازاقدام اخیر برگزارکنندگان محترم جایزه بنیاد با خبر شدم - منظورم پیاده شدن از اسب شیطان و یک سالانه کردن دوباره جایزه است - خیلی خلاصه پیشنهاد می کنم اگر قرار است جبران مافاتی هم بشود بهتر است به ازای هرسال ( سال ۸۸ و ۸۹ )...
-
یادداشت کتاب ۲
یکشنبه 3 مهرماه سال 1390 00:17
دوست خوبم خانم جلیلیان، شاعر، ازآن سردنیا زنگ زد بگوید کتاب « رازی در کوچهها»ی خانم فریبا وفی را خوانده و از آن لذت بسیار برده و می خواست بداند خانم وفی چه کتابهای دیگری دارد. « پرنده من » و « در راه ویلا» و « رویای تبت» و « همه افق » و « ماه کامل میشود » او یادم بود. گفتم که « پرنده من » به زبان ایتالیایی هم...
-
با این حال
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1390 23:25
مدت ها پیش، وقتی اوضاع تقریباً همین طور بود که حالا هست، در بی تکیه گاهی که مطلق و ابدی به نظر می رسید، شعربلندی نوشتم با این ترجیع بند که همه چیز در حال تمام شدن است. همه چیز را در حال تمام شدن می دانستم؛ حتی برگ کاغذ یا قطره جوهر خودنویسی که برای نوشتن همان شعر لازم داشتم و در حال تمام شدن بود، آخرین سیگار، آخرین...
-
چاهی نه برکهای
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1390 16:35
چاهی نه برکهای چند روز مانده به آمدن پادشاه فصل ها، پائیز. هوا روبه خنکی گذاشته و باران غافلگیرمی کند. پله های تخته ای خانه ای که درآنم و دریک محله خوب وخلوت Skovde قراردارد زیرپایم قرچ قرچ صدامی کنند. همه خوابند. تاریک است و مجبورم کورمال کورمال خودم را برسانم به جایی. به آشپزخانه مثلاً. سری به یخچال می زنم....
-
سین
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1390 22:04
قرارنیست بمیریم اما مردن اتفاق می افتد. برای من، برای تو، برای زنی که هم الان مرد. هم الان شنیدم که میم مرد. صدای گریه سین از آن طرف خط، آن طرف دریاها و اقیانوس ها و کوه ها، نگذاشت بپرسم چه طور؟ کی؟ کجا؟ صدای گریه نمی گذاشت فکر کنم برای این یکی، و حداقل این یکی که همین چند روز، شاید چهار روز پیش، باهاش حرف زدم و ازش...
-
غبار مرگ و فراموشی
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1390 21:49
نیم نگاهی به داستان «همه از یک خون» رضا فرخفال سال هاست خیالم راحت است کتاب رضا فرخفال، مجموعه داستان آه استانبول را، مثل بعضی از کتاب های خوب دیگری که داشته ام، از دست نمی دهم. گمش نمی کنم دیگر، جایی اش نمی گذارم، به کسی اش امانت نمی دهم و اگر بدهم، غصه نمی خورم که چرا به موقع برش نمی گرداند. چون یکی را آن جا گذاشته...
-
دوباره مستاجر
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 00:08
داستان مستاجر از خانم فیروزه گلسرخی به همراه یادداشت من بر این داستان اصلاً نمیتوانم باور کنم. فقط تنها چیزی که به ذهنم میرسد این است که بگویم عجب... عجیبه !!! چهطور ممکنه... آخه چی شد یک دفعه ؟... یعنی حرف دیگری هم نمیتوان زد. اگرچه در دنیای اطرافم آنقدر اتفاقات غریب میافتد که نمیشود برای آن توصیفی ساخت....
-
مصائب و رویای تهران
سهشنبه 11 مردادماه سال 1390 20:52
وقت این سفر به تهران هم نزدیک میشود. ساعت حدود شش بعدازظهر است و هنوز نتوانستهای به بعضی کارهایت سرو سامانی بدهی که با خیال راحت راه بیفتی. دوسه باری از دور به دریا نگاهی انداختهای و از اینکه دیدهای آرام است، یا هنوز آرام است، دلت قرص شده. هرچند توفان اغلب خبر نمیکند. توفان هیچوقت خبر نمیکند. یک روز قبل...